رمان گرگ سفید پارت 16
اونا خابیدن که یکی به در زد گرگینه شنلش رو پوشید و پشت دیوار مخفی شد نایت در رو باز کرد چندتا سرباز پشت در بودن و گفتن ما باید اتاق رو بگردیم نایت گفت بفرمایید و وقتی وارد شدن گرگینه گردن اون دوتا رو گرفت و خفه کرد و گفت باید همین الان بریم اونا با دخترا از پنجره فرار کردن تو راه یکی بهشون ایست داد ولی اونا دویدن گرگینه باید بریم تو اسطبل وقتی رفتن تو گرگینه نگاهش به همون برده افتادکه با زنجیر بسته بودنش اونا رفتن ته استبل قایم شدن سربازا اومدن داخل و قتی دیدن نیست با لگد به اون دختر برده زدن و گفتن کجا رفتن حرف بزن دختره با دست به پنجره اشاره کرد و گفت از اون ور سرباز : همه به دنبال من اون از پشت اسطبل اومدن بیرون دختره یه در باز کرد و گفت ارباب همیشه از اینجا جنس کارد شهر میکنه نایت گفت چرا بهمون کمک میکنید که به انگشت به گرگینه اشاره کرد و گفت اون اقا بهم کمک کرد اون از در خارج شدن گرگینه نگاهی به دختره کرد با شمشیر زنجیر رو پاره کرد و با دستش اونو برداشت و با خودش اورد وقتی از شهر دور شدن نایت : اون چیه زیر بغلت ؟ گرگینه: همون برده هست اگه میزاشتمش اونجا میکشتنش ! لیانا: دیگه نمیتونم پابه پای شما بیام همین جا استراحت کنیم گرگینه: نایت چقدر وقت داریم نایت : 20 روز دیگه تا محل جنگ 10 روز راه البته اگه اینا بتونن پا به پای ما بیان ؟ گرگینه : دایانا که اژدها نما هست سرعتش زیاده این دختر هم که فکرنکنم بتونه ولی اینا خیلی کوچیکن میتونم بزارم رو کولم ولی لیانا انسانه نمیتونه بیاد لیانا : من میتونم با جادو بدنم رو تقویت کنم فقط الان مانا کم دارم راستی دختر خانم اسمت چیه ؟ نینا : اسمم نینا هست منم یه ناخالصم ولی میتونم سریع حرکت کنم گرگینه نا خالص ؟
ممنون که میخونید
توضیحات
مانا: مانا قدرت جادویی و زندگی جادوگران رو میگن مانا
نظرات (۹)