Volume 0%
Press shift question mark to access a list of keyboard shortcuts
میانبرهای صفحه کلید
پخش/توقفSPACE
افزایش صدا
کاهش صدا
پرش به جلو
پرش به عقب
زیرنویس روشن/خاموشc
تمام صفحه/خروج از حالت تمام صفحهf
بی صدا/با صداm
پرش %0-9
00:00
00:00
00:00
 

(کپشن)My godfather p2

Petrichor
Petrichor

یه مرد جوون که بهش می خورد سی سالش باشه با دو مرد که بهشون می خورد بادیگارد باشن پشت سر اون مرد وایستاده بودن اروم وارد اتاق شد و تعظیمی کرد
مدیر:بیا بشین نیلا جان
اروم نشست رو به روی اون مرد نگاهی بهش انداخت قیافه ی جذابی داشت می تونست عهد ببنده که جذاب ترین مردی بود که تا الان دیده
...

نظرات

نماد کانال
نظری برای نمایش وجود ندارد.

توضیحات

(کپشن)My godfather p2

۳ لایک
۰ نظر

یه مرد جوون که بهش می خورد سی سالش باشه با دو مرد که بهشون می خورد بادیگارد باشن پشت سر اون مرد وایستاده بودن اروم وارد اتاق شد و تعظیمی کرد
مدیر:بیا بشین نیلا جان
اروم نشست رو به روی اون مرد نگاهی بهش انداخت قیافه ی جذابی داشت می تونست عهد ببنده که جذاب ترین مردی بود که تا الان دیده
مدیر:ایشون پدرت هست
نیلا:متوجهم(زیرلب)
مدیر(رو به تهیونگ):نیلا خیلی دختر اروم و ساکتی هستن زیاد تو روابط اجتماعی خوب نیست امیدوارم بتونید باهاش کنار بیاید.
دختر خیلی تعجب کرده بود از اینکه چرا مادر نداره و کجاست؟این مرد جوون چرا باید پدرش باشه؟و هزار تا سوال دیگه....

تهیونگ نگاهی به دختر رو به روش انداخت دیگه نمی خواست نیلا، دختر یا هر چیز لفظی دیگه رو برای صدا کردنش به کار ببره ...می خواست الهه یا پرنسس صداش کنی زیبایی غیر توصیفی رو تو چهره اون دختر دیده بود لبخندی به چهره سرد و بی روحش اومد ولی سریع از افکارش بیرون اومد و رو به مدیر گفت
تهیونگ:همه کار ها انجام شده دیگه؟همونطور که گفتم نمی خوام کسی متوجه این قضیه بشه
مدیر:بله همه ی کار ها انجام شده
نیلا از این مکالمه ترسی به جونش افتاد می ترسید بعد اینکه از پرورشگاه خارج شدن اتفاق بدی براش بی افته مرد از جاش بلند شد و گفت
تهیونگ:پس دلیل دیگه ای نمی بینم که اینجا بمونم
و راه افتاد سمت در یکی از بادیگارد هاش اومد سمت نیلا و کیفش رو برداشت و نیلا هم بلند شد و راه افتادن سمت حیاط........
بعد از نیم ساعتی رسیدن دم در یه عمارت بزرگ نیلا از تعجب دهنش وا مونده بود هر چقدر چشماش رو باز و بسته کرد از خواب بیدار نشد اون مرد جلو راه افتاد گفت
تهیونگ:بیا دنبالم
بدون هیچ حرفی دنبال مرد راه افتاد حیاط عمارت ده برابر حیاط پرورشگاه شون بود یهو به خودش اومد و دید با اون مرد تو حیاط عمارت تنهاست دلهره عجیبی داشت که اون مرد وایستاد سر جاش و برگشت سمت نیلا
تهیونگ:خب...من پدرتم اسمم کیم تهیونگه
دخترک وقتی جمله اخرش رو شنید برق از سرش پرید اون بزرگترین مافیا کره بود و چیز های خوبی ازش نشنیده بود و چند قدم رفت عقب تر تهیونگ تک خنده ای زد و گفت
تهیونگ:نیازی نیست از من بترسی کاری با تو ندارم ....خیلی کم حرفی...می خوای چی صدات کنم؟دخترم؟یا نیلا؟...
تهیونگ خودش نمی دونست چرا دوست داره به اون دختره نزدیک بشه انگار اختیارش دست خودش نبود تا حالا با هیچکس همچین رفتاری نکرده بود