شعری زیبا در مورد خدا
شبی آمد خدا در خواب نازم
نشست با من سر راز و نیازم
شرابی بود ونان سنگگی داغ
نشــستیم گوشه دنج ته باغ
دو سه پیمانه و ساز و آواز
به مستی شد خدا گوینده راز
به من گفت ازشما من دردمندم
بگو من با شما آخر چه کردم
چرا باید ز خود آئین در آرید
به نام من کتاب و دین در آرید
اگر خواهم به دنیا من نگاهم
بدان موسی و عیسی را نخواهم
چرا تیغ محمد را بجویم
اگر خواهم کسی آید بسویم
نه انجیل ونه تورات ونه قرآن
نبوده دفتر من ناشر آن
همه کار ریا کاران و رندان
به هر دوران ظهوراین رسولان
رگ خواب زمان دردست آنان
ستون جاهلان هم پشت آنان
گهی بر من نهادند نام الله
شدیم غارتگر و یاغی صحرا
گهی هم شدیم بابای عیسی
به شد مریم به عقد و صیغه ما
گهی درمصربه همراهی موسی
در آوردیم پدر از پیر و برنا
محمد را شدیم زنباره او
رئیس درب روسپی خانه او
به هرجایک زنی رازیر سرکرد
به نام بنده هم یک آیه در کرد
اگر او عاشق نه ساله ها شد
چرا عقدش به نام من روا شد
چرا باید به نام من بجنگید
دهانها را به نام من ببندید
که بنده گر خدایم بی نیازم
نه پایان و نه آغاز پیازم
نماز و روزه کی خواهم زیارم
قمه بر سر زدن کی بوده کارم
اگر از تن جدا کردید شم
نظرات