پارت پنج فرار از خانه
از زبان لونا: وقتی توی خونه داشتیم راه میرفتیم که یهو دیدم پیتر غیبش زده!مگه میشه؟عقب رو نگاه کردم در غیب شد!یه لحظه همه جا تار و تاریک شد وقتی چشممو باز کردم دیدم پیتر روبرومه!!داشت گریه میکرد!میگفت لونا بلندشو!!وقتی فهمید زنده ام سریع دستمو گرفت! بهم گفت که اون خونه تسخیر شده بوده!گفت بهم توی بیمارستانیم!یه خانم و آقا مارو پیدا کردن همون جور که دستمو گرفته بود داشت میگفت مامان این جاست!
...
نظرات (۴)