رمان ترسناک "بی خواب"- پارت 14
c0ff33: بنظرت چی کسی این بلا رو سرش آورده ؟
wolfboy: نمیدونم
c0ff33: بی خیال ، تو همیشه درباره این چیزا مطلب میخونی
wolfboy: شاید فقط بدشانسی آورده
+موقع پیامک زدن رفته زیر اتوبوس
c0ff33: خخخخ
+ممکنه کار یه انتقام جو بوده باشه ؟
wolfboy: بعیده . شاید فقط یه جایی مخفی شده
c0ff33: هر چند اصلا چیز باحالی نیست . یکی اون بیرون داره این آدمای عجیب و غریب رو شکار میکنه و به سزای کارشون میرسونه
wolfboy: فک کنم . مطمئنا کار پلیس نیست . اونا معمولا یا اتفاقی یه قاتل زنحیرهای رو دستگیر میکنن یایا اینکه طرف یه حماقتی ازش سر میزنه
c0ff33: اتفاقی نیست. بخاطر کارما ست
+تو به کارما اعتقاد داری ، گرگی ؟ اینکه دنیا هرچی حقمونه ، سرمون میاره ؟
wolfboy: نه
c0ff33: اعتقاد نداری ؟
wolfboy: چون تو نصیبم شدی و من اصلا لیاقت تو رو ندارم
c0ff33: اوووووو . ای چرب زبون
wolfboy: :D
c0ff33: لیاقت من رو نداری ، هان ؟
wolfboy: نوچ
c0ff33: پس پسر بدی بودی ، گرگی ؟
wolfboy: خخخخ ، محض اطلاع بگم که من خیلی مودب و خوش رفتارم D:
c0ff33: عجب!
+میخوای برات دختر بدی باشم
wolfboy: نمیدونم
c0ff33: بگو ببینم ، وقتی منو دیدی ، چیکار میخوای بکنی ؟
+برام بد میشی عزیزم ؟
wolfboy: داری عذابم میدی
c0ff33: خخخخ . نه هنوز
+ولی وقتی اینکار رو بکنم
+خییییلی خوب میشه
-جاستین !
صداش مثل سطل آب سردیه که به صورتم میپاشن .منو بیدار میکنه . به زندگی برمیگردونه . برای لحظه ای از آن متنفر میشم . از این موضوع متنفرم . از او متنفرم .
-جاستین !
نگاهی به علامت مکاننمای چشمک زن روی نمایشگر میندازم . به دنبال دختر پشت اون هستم . به این فکر میکنم که آیا اون واقعا همون کسیه که منو از اینجا خلاص میکنه یا نه . از شر او . از خودم . او واقعیست ؟ میتونم کاری کنم که به حقیقت بپیونده ؟
-جاستین ، سردمه ! بیا پنجره رو ببند !
نظرات (۸)