رمان ترسناک "بی خواب"- پارت 28
... گاهی اوقات به این فکر میکنم که چرا من رو انتخاب کردند...
...خواب های بد...
... بدتر . او خیلی بد دهنه . سعی میکنم...
متوجه میشم که اینحا چیزی وجود نداره . اخم هام بیشتر تو هم فرو میره و به ورق زدن ادامه میدم ، صفحه به صفحه .
هیچ اشارهای به گرگی نشده .
ولی اون به من گفت که عاشقمه...
...دیشب از سرکار تا خونه دنبالش کردم . کار مزخرف ظرفشویی...
... فکر میکنم یکی دیگه رو پیدا کردم...
... دوباره کابوس ها . بچه هایی لاتین با چشمانی نامعلوم . چهرهش رو به من نشان دادن . موهای بلند چرب و آکنه های روی صورت . میدونم کجا قرار داده است...
این دیگه چه مزخرفیه ؟
از داخل صفحات چیزی بیرون میفته . عکسی که روی زمین بتُنی جلو چکمه هام میفته . درحالی که خم میشم تا اون رو بردارم ، میبینم که ضربدری قرمز روی اون کشیده شده . هرچند چهرهش همچنان برام آشناست . چشمایی پوچ و تو خالی .موهای شانه زدهی افتضاح .قبلا اون روجایی دیدهام...
متوجه شدم ، تلویزیون .
همون آدم عجیب و غریبی که توی اخبار درموردش صحبت میکردن...
wolfboy: خواب هات درمورد چیه ؟
c0ff33: صدا ها
wolfboy: چی میگن ؟
c0ff33: چیزای ناراحت کننده
c0ff33:من رو به گریه میندازه
c0ff33: دیوونهم میکنن
c0ff33: گاهی اوقات وقتی چشمام رو باز میکنم ، فکر میکنم بازم میتونم صداشون رو بشنوم .
نه .
... دیشب از سرکار تا خونه دنبالش کردم...
... گاهی اوقات به این فکر میکنم که چرا من رو انتخاب کردن ...
... چهرهاش رو به من نشون دادن...
c0ff33: هرچند اصلا چیز باحالی نیست . یکی اون بیرون داره این آدمای عجیب و غریب رو شکار میکنه و به سزای کارشون میرسونه .
بر میگردم ، اون روی میز کار نشسته . سرش رو اندکی کج کرده و با اون چشمای خاکستری کبودش به من خیره نگاه میکنه . خرس های عروسکی اسکلتی روی پیژامهش . چکش میخکش تو دستش .
چکش رو سریع تر از اونکه بتونم تکان بخورم ، تاب میده . به فکّم اصابت میکنه و شکستن استخون رو احساس میکنم ، مزهی مس درخشان دهنم رو فرا میگیره . تلو تلو میخورم ، پاهام از زیر بدنم درمیره . زانو هام با صدای بلندی به بتن برخورد میکنه . درد شدیدی از تصویر تیره و تار و خونین مقابل چشمام حس میکنم . درحالی که چکش رو مجددا پایین میاره ، حرفش مانند رعد و برقی است که تاریکی رو میشکافد .
-متاسفم ، گرگی .
(داستان تموم نشده هااا ، دو سه تا پارت دیگه مونده)
نظرات (۸)