■راز یک جنایت■ پارت 13■
با به یاد آوردن تمام خاطراتی که باهم داشتیم لبخندی زدمو دوباره به آب نگاه کردم . با حس سنگین شدن تاب سرمو برگردوندم و با چهره تهیونگ مواجه شدم. دستشو گذاشته بود زیر سرش و چشماشو بست بود . ینی متوجه من نشده بود ؟! دستمو جلوی صورتشو تکون دادم اما هیچ واکنشی نشون نداد . فکر کردم خوابش برده . شونه هامو بالا انداختمو از جام بلند شدم . داشتم میرفتم که مچ دستم توسط یکی گرفته شد . برگشتم و با تهیونگ مواجه شدم که چشامش باز شده بود و دستمو گرفته بود . تهیونگ:( کجا میری ؟) ا.ت:( تو بیدار بودی ؟) تهیونگ:( اوهوم خب ...
نظرات (۵)