رمان کوتاه ((ساعت 9)) پارت شانزدهم
فیلم شروع شد و سرگرم دیدن فیلم بودم. چشممو بستم، وقتی اروم چشممو باز کردم قیافه عایشه جلو چشمم بود. یهو داد زدم و با مشت کوبیدم تو دماغش. رفت عقب و سریع نشستم.
عایشه: اخ دختر اخ، داره خون میاد
...
نظرات