من عاشق دونسنگم شدم. Pt³

۱۵ نظر گزارش تخلف
-کیـم یــوری
-کیـم یــوری

چی؟ یه پسر درموردم کنجکاوه؟تو من چی دیده؟ نه نه نمیتونم قبول کنم اصلا کی هست و چیکارست؟؟ من نمیشناسمش. تازه ، برای عشق بازی حوصله و وقت ندارم...
+ولی من درموردت کنجکاو نیستم. ما اولین باره همو میبینیم. من اصلن نمیدنم تو کی هستی و از کجا اومدی؛
-تو احتمالا همون دختری هستی که توی آپارتمان پلاک ۲۳ طبقه ۴ میشینی... درست میگم؟
+تو... تو... تو از کجا میدونی؟
با خنده ای بزرگ گفت -مثل اینکه یادم رفته خودمو معرفی کنم... من جانگ مین سوک هستم. همسایه جدید روبروییت.
کاملا یادم رفته بود که روبروییم داره اساس کشی میکنه...
همون پیرزنی که قرار بود بره خونه سالمندان و خونه ش رو بده اجاره. وای نه!
+عاها بله. پس تو قراره بیای اونجا. خوشبختم همسایه جدید!
به نظرم از من کوچیکتری درسته؟
_آره فک کنم همینطوره...من یه ترم دیگه فارغ‌التحصیل میشم.
+پس من یه سال ازت بزرگترم... الان حدود یه سال و نیمه دیگه دانشگاه نمیرم...
راستی به نظرم بهتره شماره هامونو بهم بدیم تا اگه اتفاقی افتاد خبردار بشیم، فکر بدی نکن در این مورد..
از اون روز دو ماه میگذره و مین سوک هر روز هروقت منو میدید سلام میکرد و اگه کاری داشتم اولین نفر بود ک کمکم میکرد...
اونطور که مین سوک تعریف کرد برام اون شب حسابی با دوستام مست کرده بودم و نمیتونستم درست راه برم و کسی نبود که منو برگردونه، مثل اینکه دوستام زنگ زدن بهش و گفتن بیاد دنبالم و اون منو رسونده خونه... ولی خیلی عجیبه! وقتی داشت برام تعریف میکرد هی میخندید و چشماشو ازم میدزدید...
به هر حال..
حالا احساس میکنم بهش مدیونم و باید جبران کنم... تصمیم گرفتم یه شب برای شام روی پشت بوم مهمون من باشه...
[ادامه دارد...]

نظرات (۱۵)

Loading...

توضیحات

من عاشق دونسنگم شدم. Pt³

۴ لایک
۱۵ نظر

چی؟ یه پسر درموردم کنجکاوه؟تو من چی دیده؟ نه نه نمیتونم قبول کنم اصلا کی هست و چیکارست؟؟ من نمیشناسمش. تازه ، برای عشق بازی حوصله و وقت ندارم...
+ولی من درموردت کنجکاو نیستم. ما اولین باره همو میبینیم. من اصلن نمیدنم تو کی هستی و از کجا اومدی؛
-تو احتمالا همون دختری هستی که توی آپارتمان پلاک ۲۳ طبقه ۴ میشینی... درست میگم؟
+تو... تو... تو از کجا میدونی؟
با خنده ای بزرگ گفت -مثل اینکه یادم رفته خودمو معرفی کنم... من جانگ مین سوک هستم. همسایه جدید روبروییت.
کاملا یادم رفته بود که روبروییم داره اساس کشی میکنه...
همون پیرزنی که قرار بود بره خونه سالمندان و خونه ش رو بده اجاره. وای نه!
+عاها بله. پس تو قراره بیای اونجا. خوشبختم همسایه جدید!
به نظرم از من کوچیکتری درسته؟
_آره فک کنم همینطوره...من یه ترم دیگه فارغ‌التحصیل میشم.
+پس من یه سال ازت بزرگترم... الان حدود یه سال و نیمه دیگه دانشگاه نمیرم...
راستی به نظرم بهتره شماره هامونو بهم بدیم تا اگه اتفاقی افتاد خبردار بشیم، فکر بدی نکن در این مورد..
از اون روز دو ماه میگذره و مین سوک هر روز هروقت منو میدید سلام میکرد و اگه کاری داشتم اولین نفر بود ک کمکم میکرد...
اونطور که مین سوک تعریف کرد برام اون شب حسابی با دوستام مست کرده بودم و نمیتونستم درست راه برم و کسی نبود که منو برگردونه، مثل اینکه دوستام زنگ زدن بهش و گفتن بیاد دنبالم و اون منو رسونده خونه... ولی خیلی عجیبه! وقتی داشت برام تعریف میکرد هی میخندید و چشماشو ازم میدزدید...
به هر حال..
حالا احساس میکنم بهش مدیونم و باید جبران کنم... تصمیم گرفتم یه شب برای شام روی پشت بوم مهمون من باشه...
[ادامه دارد...]