سفر کربلا ۱ (کتاب ۳ دقیقه در قیامت)

۰ نظر گزارش تخلف
یا ابوالفضل العباس (ع) ۲ ⁦♥️
یا ابوالفضل العباس (ع) ۲ ⁦♥️

بسم الله الرحمن الرحیم

حسابی به مشکل خورده بودم. اعمال خوبم به خاطر شوخی های بیش از حد و صحبت های پشت سر مردم و غیبت ها و... نابود میشد و اعمال زشت من باقی میماند. البته وقتی یک کار خالصانه انجام داده بودم، همان عمل باعث پاک شدن کارهای زشت میشد.چرا که در قرآن آمده بود:«اِنَ الحَسنات یُذهِبنَ السَیئات،کارهای خوب،گناهان را پاک میکند.»
زیارت های اهل بیت(ع) بسیار در نامه اعمال من تأثیر مثبت داشت. البته زیارت های بامعرفتی که با گناه آلوده نشده بود.اما خیلی سخت بود. هر روز ما، دقیق بررسی و حسابرسی میشد.
کوچکترین اعمال مورد بررسی قرار میگرفت. همینطور که اعمال روزانه ام بررسی میشد، به یکی از روزهای دوران جوانی رسیدیم. اواسط دهه هشتاد. یکباره جوان پشت میز گفت: به دستور آقا اباعبدالله (ع) ۵ سال از اعمال شما را بخشیدیم. این پنج سال بدون حساب طی میشود.باتعجب گفتم: یعنی چی!؟
گفت: یعنی پنج سال گناهان شما بخشیده شده و اعمال خوبتان باقی میماند. نمیدانید چقدر خوشحال شدم.اگر در آن شرایط بودید، لذتی که من از شنیدن این خبر پیدا کردم را حس میکردید. پنج سال بدون حساب و کتاب؟!
گفتم: این دستور آقا به چه علت بود؟
همان لحظه به من ماجرا را نشان دادند. در دهه هشتاد و بعد از نابودی صدام، بنده چندین بار توفیق یافتم که به سفر کربلا بروم.در یکی از این سفرها، یک پیرمرد کر و لال در کاروان ما بود. مدیر کاروان به من گفت: میتوانی این پیرمرد را مراقبت کنی و همراه او باشی؟ من هم مثل خیلی های دیگر دوست داشتم تنها به حرم بروم و با مولای خودم خلوت داشته باشم، اما با اکراه قبول کردم.کار از آنچه فکر میکردم سخت تر بود. این پیرمرد هوش و حواس درست و حسابی نداشت. او را باید کاملا مراقبت می کردم.
اگر لحظه ای او را رها میکردم گم میشد.خلاصه تمام سفر کربلای من تحت الشعاع حضور این پیرمرد شد.
این پیرمرد هر روز با من به حرم می آمد و برمیگشت. حضور قلب من کم شده بود. چون باید مراقب این پیرمرد می بودم. روز آخر قصد خرید یک لباس داشت. فروشنده وقتی فهمید که او متوجه نمیشود، قیمت را چند برابر گفت.من جلو آمدم و گفتم: چی داری میگی؟ این آقا زائر مولاست. چرا اینطوری قیمت میدی؟ این لباس قیمتش خیلی کمتره.خلاصه اینکه من لباس را خیلی ارزانتر برای این پیرمرد خریدم.
با هم از مغازه بیرون آمدیم. من عصبانی و پیرمرد خوشحال بود....

نظرات

نماد کانال
نظری برای نمایش وجود ندارد.

توضیحات

سفر کربلا ۱ (کتاب ۳ دقیقه در قیامت)

۷ لایک
۰ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

حسابی به مشکل خورده بودم. اعمال خوبم به خاطر شوخی های بیش از حد و صحبت های پشت سر مردم و غیبت ها و... نابود میشد و اعمال زشت من باقی میماند. البته وقتی یک کار خالصانه انجام داده بودم، همان عمل باعث پاک شدن کارهای زشت میشد.چرا که در قرآن آمده بود:«اِنَ الحَسنات یُذهِبنَ السَیئات،کارهای خوب،گناهان را پاک میکند.»
زیارت های اهل بیت(ع) بسیار در نامه اعمال من تأثیر مثبت داشت. البته زیارت های بامعرفتی که با گناه آلوده نشده بود.اما خیلی سخت بود. هر روز ما، دقیق بررسی و حسابرسی میشد.
کوچکترین اعمال مورد بررسی قرار میگرفت. همینطور که اعمال روزانه ام بررسی میشد، به یکی از روزهای دوران جوانی رسیدیم. اواسط دهه هشتاد. یکباره جوان پشت میز گفت: به دستور آقا اباعبدالله (ع) ۵ سال از اعمال شما را بخشیدیم. این پنج سال بدون حساب طی میشود.باتعجب گفتم: یعنی چی!؟
گفت: یعنی پنج سال گناهان شما بخشیده شده و اعمال خوبتان باقی میماند. نمیدانید چقدر خوشحال شدم.اگر در آن شرایط بودید، لذتی که من از شنیدن این خبر پیدا کردم را حس میکردید. پنج سال بدون حساب و کتاب؟!
گفتم: این دستور آقا به چه علت بود؟
همان لحظه به من ماجرا را نشان دادند. در دهه هشتاد و بعد از نابودی صدام، بنده چندین بار توفیق یافتم که به سفر کربلا بروم.در یکی از این سفرها، یک پیرمرد کر و لال در کاروان ما بود. مدیر کاروان به من گفت: میتوانی این پیرمرد را مراقبت کنی و همراه او باشی؟ من هم مثل خیلی های دیگر دوست داشتم تنها به حرم بروم و با مولای خودم خلوت داشته باشم، اما با اکراه قبول کردم.کار از آنچه فکر میکردم سخت تر بود. این پیرمرد هوش و حواس درست و حسابی نداشت. او را باید کاملا مراقبت می کردم.
اگر لحظه ای او را رها میکردم گم میشد.خلاصه تمام سفر کربلای من تحت الشعاع حضور این پیرمرد شد.
این پیرمرد هر روز با من به حرم می آمد و برمیگشت. حضور قلب من کم شده بود. چون باید مراقب این پیرمرد می بودم. روز آخر قصد خرید یک لباس داشت. فروشنده وقتی فهمید که او متوجه نمیشود، قیمت را چند برابر گفت.من جلو آمدم و گفتم: چی داری میگی؟ این آقا زائر مولاست. چرا اینطوری قیمت میدی؟ این لباس قیمتش خیلی کمتره.خلاصه اینکه من لباس را خیلی ارزانتر برای این پیرمرد خریدم.
با هم از مغازه بیرون آمدیم. من عصبانی و پیرمرد خوشحال بود....

مذهبی