✙باید خوب باشی✙فیک یونگی✙پارت سوم✙

✙باید خوب باشی✙فیک یونگی✙

۲۱ ویدیو
✙Blue Sun✙ -۲۱ / ۱۷

✙باید خوب باشی✙فیک یونگی✙پارت هفدهم✙

✙Blue Sun✙
✙Blue Sun✙

==17==
(حرفهای یونگی با &، تصوراتش با _ ، حرفهای ا/ت با @،و تصوراتش با + نمایش داده میشن، نویسنده و راوی هم ()، رئیس کمپانی یونگی #)
(گایز کلا این پارتمون فضاش خیلی خفه و دارکه ، گفتم که بدونید)    (وقتی صحنه هایی که ساعتی قبل از مرگش دیده بود براش تداعی میشدن .... کنترلش رو از دست می‌داد.... تیک عصبی میگرفت... حالش خیلی بد بود... اما همچنان به عموش محو، نگاه میکرد.... اون چطور تونست فقط برای پول اونکارو با ا/ت بکنه؟ اونم ا/ت ای که هرگز هیچ بدی به عموش نکرده بود.... ا/ت کسی بود که آزارش حتی به یه مورچه هم نمی‌رسید.... چطور... واقعا چطور دلشون اومد اینطور آزارش بدن؟)    &چقدر دیگه میخوای اینجا بمونی و به اون خونه لعنتی نگاه کنی؟     @(با چشماش که حالا بخاطر بغضش قرمز شده بودن پلکی زد)چرا.... چرا دنیا با من اینکارو کرد؟ مگه من به چه کسی بدی کرده بودم؟ دارم تقاص چیو پس میدم؟    &دیگه اینو نشنوم! تو فقط چون بیش از حد خوب بودی و آدمای دور برت قدر تو رو ندونستن این اتفاق افتاد....   @فقط.... فقط کافی بود بهم بگه میخواد وارث باشه.... بهش این مقامو میدادم.... فقط کافی بود بگه... من... من هیچ طمعی نداشتم....  &یاااا گریه نکن! هیچی تقصیر تو نیست....     (اما ا/ت نمیتونست جلوی جاری شدن اشکاش رو بگیره.... یونگی با پشت دستش اشکای ا/ت رو پاک می‌کرد.... ولی تمومی نداشت.... اون بی اختیار گریه میکرد....) (ادامه در بخش نظرات)

نظرات (۶)

Loading...

توضیحات

✙باید خوب باشی✙فیک یونگی✙پارت هفدهم✙

۲۱ لایک
۶ نظر

==17==
(حرفهای یونگی با &، تصوراتش با _ ، حرفهای ا/ت با @،و تصوراتش با + نمایش داده میشن، نویسنده و راوی هم ()، رئیس کمپانی یونگی #)
(گایز کلا این پارتمون فضاش خیلی خفه و دارکه ، گفتم که بدونید)    (وقتی صحنه هایی که ساعتی قبل از مرگش دیده بود براش تداعی میشدن .... کنترلش رو از دست می‌داد.... تیک عصبی میگرفت... حالش خیلی بد بود... اما همچنان به عموش محو، نگاه میکرد.... اون چطور تونست فقط برای پول اونکارو با ا/ت بکنه؟ اونم ا/ت ای که هرگز هیچ بدی به عموش نکرده بود.... ا/ت کسی بود که آزارش حتی به یه مورچه هم نمی‌رسید.... چطور... واقعا چطور دلشون اومد اینطور آزارش بدن؟)    &چقدر دیگه میخوای اینجا بمونی و به اون خونه لعنتی نگاه کنی؟     @(با چشماش که حالا بخاطر بغضش قرمز شده بودن پلکی زد)چرا.... چرا دنیا با من اینکارو کرد؟ مگه من به چه کسی بدی کرده بودم؟ دارم تقاص چیو پس میدم؟    &دیگه اینو نشنوم! تو فقط چون بیش از حد خوب بودی و آدمای دور برت قدر تو رو ندونستن این اتفاق افتاد....   @فقط.... فقط کافی بود بهم بگه میخواد وارث باشه.... بهش این مقامو میدادم.... فقط کافی بود بگه... من... من هیچ طمعی نداشتم....  &یاااا گریه نکن! هیچی تقصیر تو نیست....     (اما ا/ت نمیتونست جلوی جاری شدن اشکاش رو بگیره.... یونگی با پشت دستش اشکای ا/ت رو پاک می‌کرد.... ولی تمومی نداشت.... اون بی اختیار گریه میکرد....) (ادامه در بخش نظرات)

سرگرمی و طنز