شهید سید مهدی زین الدین۳ (سردار عشق)

یا ابوالفضل العباس (ع) ۲ ⁦♥️
یا ابوالفضل العباس (ع) ۲ ⁦♥️

بسم الله الرحمن الرحیم

#خواب شهید:
هیجان‌زده پرسیدم: «آقا مهدی مگه تو شهید نشدی؟همین چند وقت پیش،‌ توی جاده‌ی سردشت…» حرفم را نیمه‌تمام گذاشت. اخم کوتاهی کرد و چین به پیشانی‌اش افتاد. بعد باخنده گفت: «من توی جلسه‌هاتون #میام. مثل اینکه هنوز باور نکردی شهدا زنده‌ن.» عجله داشت. می‌خواست برود. یک بار دیگر چهره‌ی درخشانش را کاویدم. حرف با گریه از گلویم بیرون ریخت: «پس حالا که می‌خوای بری، لااقل یه پیغامی چیزی بده تا به رزمنده‌ها برسونم.» رویم را زمین نزد.

?قاسم، من خیلی کار دارم، باید برم. هرچی می‌گم زود بنویس.

?هول‌هولکی گشتم دنبال کاغذ. یک برگه‌‌ی کوچک پیدا کردم. فوری خودکارم را از جیبم درآوردم و گفتم: «بفرما برادر! بگو تا بنویسم.»بنویس: «سلام، ‌من در جمع شما هستم»

?همین چند کلمه را بیشتر نگفت. موقع خداحافظی، با لحنی که چاشنیِ التماس داشت، گفتم:‌ «بی‌زحمت #زیر_نوشته رو امضا کن.» برگه را گرفت و امضا کرد. کنارش نوشت: « #سیدمهدی زین‌الدین» نگاهی بهت‌زده به امضا و نوشته‌ی زیرش کردم. باتعجب پرسیدم: «چی نوشتی آقامهدی؟ تو که سید #نبودی!» اینجا بهم مقام #سیادت دادن.

??از خواب پریدم. موج صدای آقامهدی هنوز توی گوشم بود؛ «سلام، من در #جمع شما هستم»

برشی از کتاب “تنها؛ زیر باران”
روایتی از حاج قاسم سلیمانی درباره شهید مهدی زین الدین…
__________________________
الگوی من:
حاجی عبد الرزاق شیخ زین الدین پدر مهدی زین الدین در خصوص بارزترین و برترین ویژگی پسرش می‌گوید: «در چند ساله‌ جنگ که بنده با شهید زین الدین برخورد داشتم، هیچ گاه ندیدم، نیرویی را طرد کند. جاذبه عجیبی داشت و در ساختن افراد، استعدادی خارق العاده. اگر می‌دید شخصی در مسوولیت خودش از لحاظ مدیریت ضعیف است، طردش نمی‌کرد؛ او را از آن مسوولیت بر می‌داشت، می‌آورد پیش خودش در فرماندهی. آن وقت هر جا می‌رفت، او را هم با خودش می‌برد و به این شکل روحیه مسوولیت پذیری و حسن انجام وظیفه را عملاً به او می‌آموخت و بعد دوباره از او در جایی دیگر استفاده می‌کرد. با همین روحیه‌ کریمانه بود که به هر دلی راهی می‌گشود.»


منبع:ایرنا_nody.ir_music_fa.com
https://narjes-dolatabad.kowsarblog.ir

« شادی روح شهدا صلوات محمدی »

نظرات

نماد کانال
نظری برای نمایش وجود ندارد.

توضیحات

شهید سید مهدی زین الدین۳ (سردار عشق)

۱۱ لایک
۰ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

#خواب شهید:
هیجان‌زده پرسیدم: «آقا مهدی مگه تو شهید نشدی؟همین چند وقت پیش،‌ توی جاده‌ی سردشت…» حرفم را نیمه‌تمام گذاشت. اخم کوتاهی کرد و چین به پیشانی‌اش افتاد. بعد باخنده گفت: «من توی جلسه‌هاتون #میام. مثل اینکه هنوز باور نکردی شهدا زنده‌ن.» عجله داشت. می‌خواست برود. یک بار دیگر چهره‌ی درخشانش را کاویدم. حرف با گریه از گلویم بیرون ریخت: «پس حالا که می‌خوای بری، لااقل یه پیغامی چیزی بده تا به رزمنده‌ها برسونم.» رویم را زمین نزد.

?قاسم، من خیلی کار دارم، باید برم. هرچی می‌گم زود بنویس.

?هول‌هولکی گشتم دنبال کاغذ. یک برگه‌‌ی کوچک پیدا کردم. فوری خودکارم را از جیبم درآوردم و گفتم: «بفرما برادر! بگو تا بنویسم.»بنویس: «سلام، ‌من در جمع شما هستم»

?همین چند کلمه را بیشتر نگفت. موقع خداحافظی، با لحنی که چاشنیِ التماس داشت، گفتم:‌ «بی‌زحمت #زیر_نوشته رو امضا کن.» برگه را گرفت و امضا کرد. کنارش نوشت: « #سیدمهدی زین‌الدین» نگاهی بهت‌زده به امضا و نوشته‌ی زیرش کردم. باتعجب پرسیدم: «چی نوشتی آقامهدی؟ تو که سید #نبودی!» اینجا بهم مقام #سیادت دادن.

??از خواب پریدم. موج صدای آقامهدی هنوز توی گوشم بود؛ «سلام، من در #جمع شما هستم»

برشی از کتاب “تنها؛ زیر باران”
روایتی از حاج قاسم سلیمانی درباره شهید مهدی زین الدین…
__________________________
الگوی من:
حاجی عبد الرزاق شیخ زین الدین پدر مهدی زین الدین در خصوص بارزترین و برترین ویژگی پسرش می‌گوید: «در چند ساله‌ جنگ که بنده با شهید زین الدین برخورد داشتم، هیچ گاه ندیدم، نیرویی را طرد کند. جاذبه عجیبی داشت و در ساختن افراد، استعدادی خارق العاده. اگر می‌دید شخصی در مسوولیت خودش از لحاظ مدیریت ضعیف است، طردش نمی‌کرد؛ او را از آن مسوولیت بر می‌داشت، می‌آورد پیش خودش در فرماندهی. آن وقت هر جا می‌رفت، او را هم با خودش می‌برد و به این شکل روحیه مسوولیت پذیری و حسن انجام وظیفه را عملاً به او می‌آموخت و بعد دوباره از او در جایی دیگر استفاده می‌کرد. با همین روحیه‌ کریمانه بود که به هر دلی راهی می‌گشود.»


منبع:ایرنا_nody.ir_music_fa.com
https://narjes-dolatabad.kowsarblog.ir

« شادی روح شهدا صلوات محمدی »

آموزش