پیانیست (پارت یازدهم){قسمت اول}[گزارش نشه لطفا]

۰ نظر گزارش تخلف
Anahita.Mix
Anahita.Mix

وقتی رد نگاه سوجینو گرفتم رسیدم به یه مرد جوون قدبلند که یه کت و شلوار زیتونی پوشیده بود و لبخند می زد. تو دستای مرد یه دسته گل رز قرمز بود. مرد اول نگاهی به دسته گل و بعد به سوجین کرد و اونو داد دستش و سوجین با لبخند دست گلو گرفت و اونو بو کرد. فاصلمون ازهم زیاد نبود واسه مین میتونستم حرفاشونو بشنوم پیرمردی که پشت میز رو یکی از صندلی نشسته بود
خنده‌ی نسبتا بلندی سر داد و گفت :آیگوووو این دوتا رو نگاه کن ببین چقدر بهم میان، به نظرتون بهتر نیست هرچه زودتر ازدواج کنید، هاا؟!
_از...ازدواج
مثل اینکه روم آب سرد ریخته باشن جونم یخ کرد و حالم بد شد، دیگه نمیتونستم یه لحظه ام اونجا رو تحمل کن به سمت میزم برگشتم و کتمو از رو صندلی برداشتم و به سرعت از رستوران خارج شدم که حین رفتن به گارسونی که ازش سراغ سوجینو گرفته بودم تَنه زدم و بعد از یه چشم وچشم کوتاه ازش رد شدم و رفتم. بارون شدیدی در حال باریدن بود و من بی مقصد تو اون بارون با سرعت راه می رفتم و اونقدر رفتم که از رستوران دور شدم.تو یه لحظه احساس کردم که همه چی داره میچرخه برای همین وایسادمو چندتا نفس عمیق کشیدم. مردمی که تو از کنارم رد میشدن با تعجب منو نگاه می‌کردن و یه چیزایی دم گوش هم پچ پچ می‌کردن.
+دسته گل و گرفتم و بوشون کردم، وای خدای من این گلا واقعا خوشبو و قشنگن به کسی که این دسته گلو بهم داده بود نگاه کردم. مرد کت زیتونی رنگی پوشیده بود و به من لبخند می زد انگار از اینکه من از گلا خوشم اومده بود خوشحال بود. پدربزرگ مرد خنده ی نسبتا بلندی سر داد و گفت :آیگوووو این دوتا رو نگاه کن ببین چقدر بهم میان، به نظرتون بهتر نیست هرچه زودتر ازدواج کنید، هاا؟!
=عا پدربزرگ خواهش میکنم این چه حرفیه که می زنید ممکنه ایشون ناراحت بشن، لطفا پدربزرگمو ببخشید ایشون خیلی آدم شوخی هستن
+خواهش میکنم
&پسره ی عوض... هی من شوخی میکنم از کی تاحالا حرفای پدربزرگتو ترجمه میکنی که من خبر ندارم، ها؟ خانم مین سوجین من اصلا شوخی نکردم کاملا جدی گفتم
=پدربزرگ خواهش میکنم
©ببخشید، خانم مین سوجین که مزاحم حرفاتون شدم اما یه سوال ازتون داشتم
کسی رو که اومده بود شمارو ببینه دیدین؟
+کسی که اومده بود منو ببینه!!!داری راجب چی حرف میزنی؟
©چند دقیقه پیش یه مرد جوون حدودا سی و خوردی ساله که یه کت و شلوار توسی رنگ پوشیده بود اومده بود اینجا و سراغ شما رو از من گرفت.

نظرات

نماد کانال
نظری برای نمایش وجود ندارد.

توضیحات

پیانیست (پارت یازدهم){قسمت اول}[گزارش نشه لطفا]

۱۷ لایک
۰ نظر

وقتی رد نگاه سوجینو گرفتم رسیدم به یه مرد جوون قدبلند که یه کت و شلوار زیتونی پوشیده بود و لبخند می زد. تو دستای مرد یه دسته گل رز قرمز بود. مرد اول نگاهی به دسته گل و بعد به سوجین کرد و اونو داد دستش و سوجین با لبخند دست گلو گرفت و اونو بو کرد. فاصلمون ازهم زیاد نبود واسه مین میتونستم حرفاشونو بشنوم پیرمردی که پشت میز رو یکی از صندلی نشسته بود
خنده‌ی نسبتا بلندی سر داد و گفت :آیگوووو این دوتا رو نگاه کن ببین چقدر بهم میان، به نظرتون بهتر نیست هرچه زودتر ازدواج کنید، هاا؟!
_از...ازدواج
مثل اینکه روم آب سرد ریخته باشن جونم یخ کرد و حالم بد شد، دیگه نمیتونستم یه لحظه ام اونجا رو تحمل کن به سمت میزم برگشتم و کتمو از رو صندلی برداشتم و به سرعت از رستوران خارج شدم که حین رفتن به گارسونی که ازش سراغ سوجینو گرفته بودم تَنه زدم و بعد از یه چشم وچشم کوتاه ازش رد شدم و رفتم. بارون شدیدی در حال باریدن بود و من بی مقصد تو اون بارون با سرعت راه می رفتم و اونقدر رفتم که از رستوران دور شدم.تو یه لحظه احساس کردم که همه چی داره میچرخه برای همین وایسادمو چندتا نفس عمیق کشیدم. مردمی که تو از کنارم رد میشدن با تعجب منو نگاه می‌کردن و یه چیزایی دم گوش هم پچ پچ می‌کردن.
+دسته گل و گرفتم و بوشون کردم، وای خدای من این گلا واقعا خوشبو و قشنگن به کسی که این دسته گلو بهم داده بود نگاه کردم. مرد کت زیتونی رنگی پوشیده بود و به من لبخند می زد انگار از اینکه من از گلا خوشم اومده بود خوشحال بود. پدربزرگ مرد خنده ی نسبتا بلندی سر داد و گفت :آیگوووو این دوتا رو نگاه کن ببین چقدر بهم میان، به نظرتون بهتر نیست هرچه زودتر ازدواج کنید، هاا؟!
=عا پدربزرگ خواهش میکنم این چه حرفیه که می زنید ممکنه ایشون ناراحت بشن، لطفا پدربزرگمو ببخشید ایشون خیلی آدم شوخی هستن
+خواهش میکنم
&پسره ی عوض... هی من شوخی میکنم از کی تاحالا حرفای پدربزرگتو ترجمه میکنی که من خبر ندارم، ها؟ خانم مین سوجین من اصلا شوخی نکردم کاملا جدی گفتم
=پدربزرگ خواهش میکنم
©ببخشید، خانم مین سوجین که مزاحم حرفاتون شدم اما یه سوال ازتون داشتم
کسی رو که اومده بود شمارو ببینه دیدین؟
+کسی که اومده بود منو ببینه!!!داری راجب چی حرف میزنی؟
©چند دقیقه پیش یه مرد جوون حدودا سی و خوردی ساله که یه کت و شلوار توسی رنگ پوشیده بود اومده بود اینجا و سراغ شما رو از من گرفت.