تربت ثارالله

۰ نظر
گزارش تخلف
سفیر عشق
سفیر عشق

امّ سلمه همسر پیامبر ص مى گوید : روزى رسول خدا ص مشغول استراحت بودند که دیدم امام حسین ع وارد شدند و بر سینه پیامبر ص نشستند . حضرت رسول ص فرمودند : مرحبا نور دیده ام ، مرحبا میوه دلم . چون نشستن حسین ع بر سینه پیامبر ص طولانى شد ، پیش خودم گفتم که شاید پیامبر ص ناراحت شوند ، و جلو رفتم تا حسین ع را بر دارم . پیامبر ص فرمودند : امّ سلمه ، تا وقتى که حسینم خودش ‍ مى خواهد بگذار بر سینه ام بنشیند ، و بدان که هر کس به اندازه تار مویى حسینم را اذیت کند مانند آن است که مرا اذیت کرده است . امّ سلمه مى گوید : من از منزل خارج شدم و وقتى باز گشتم به اتاق رسول خدا ص ، دیدم پیامبر ص گریه مى کند ، خیلى تعجب کردم و عرض ‍ کردم یا رسول اللّه ، خداوند هیچگاه تو را نگریاند ، چراناراحتید ؟ ملاحظه کردم و دیدم پیامبر ص چیزى در دست دارد و بدان می نگرد و مى گرید . جلوتر رفتم و دیدم مشتى خاک در دست دارد . سؤ ال کردم یا رسول اللّه این چه خاکى است که تو را این همه ناراحت مى کند . رسول اکرم ص فرمودند : اى امّ سلمه ، الان جبرئیل بر من نازل شد و عرض کرد که این خاک از زمین کربلاست ، و این خاک فرزند تو حسین ع است که در آنجا مدفون مى شود . ای امّ سلمه ، بگیر این خاک را و بگذار در شیشه اى . هر وقت که دیدى رنگ خاک به خون گرائید ، آن وقت بدان که فرزندم حسین ع به شهادت رسیده است . امّ سلمه مى گوید : آن خاک را از رسول خدا ص گرفتم و بوى عطر عجیبى می داد . هنگامى که امام حسین ع بسوى کربلا سفر کردند ، من نگران بودم و هر روز به آن خاک نظر مى کردم تا یک روز دیدم که تمام خاک تبدیل به خون شده است و فهمیدم که امام حسین ع به شهادت رسیده اند ، لذا شروع کردم به ناله و شیون و آن روز تا شب براى حسین ع گریستم . آن روز هیچ غذا نخوردم تا شب فرا رسید . از شدت ناراحتى و غصه خوابم برد . در عالم خواب رسول خدا ص را دیدم که تشریف آوردند ولى سر و روى حضرت خاک آلود است ، و من شروع کردم به زدودن خاک و غبار از روى آن حضرت و عرض کردم یا رسول اللّه ، من به فداى شما ، این گرد و غبار کجاست که بر روى شما نشسته است ؟ فرمودند : امّ سلمه ، الان حسینم را دفن کردم .

نظرات

نماد کانال
نظری برای نمایش وجود ندارد.

توضیحات

تربت ثارالله

۲ لایک
۰ نظر

امّ سلمه همسر پیامبر ص مى گوید : روزى رسول خدا ص مشغول استراحت بودند که دیدم امام حسین ع وارد شدند و بر سینه پیامبر ص نشستند . حضرت رسول ص فرمودند : مرحبا نور دیده ام ، مرحبا میوه دلم . چون نشستن حسین ع بر سینه پیامبر ص طولانى شد ، پیش خودم گفتم که شاید پیامبر ص ناراحت شوند ، و جلو رفتم تا حسین ع را بر دارم . پیامبر ص فرمودند : امّ سلمه ، تا وقتى که حسینم خودش ‍ مى خواهد بگذار بر سینه ام بنشیند ، و بدان که هر کس به اندازه تار مویى حسینم را اذیت کند مانند آن است که مرا اذیت کرده است . امّ سلمه مى گوید : من از منزل خارج شدم و وقتى باز گشتم به اتاق رسول خدا ص ، دیدم پیامبر ص گریه مى کند ، خیلى تعجب کردم و عرض ‍ کردم یا رسول اللّه ، خداوند هیچگاه تو را نگریاند ، چراناراحتید ؟ ملاحظه کردم و دیدم پیامبر ص چیزى در دست دارد و بدان می نگرد و مى گرید . جلوتر رفتم و دیدم مشتى خاک در دست دارد . سؤ ال کردم یا رسول اللّه این چه خاکى است که تو را این همه ناراحت مى کند . رسول اکرم ص فرمودند : اى امّ سلمه ، الان جبرئیل بر من نازل شد و عرض کرد که این خاک از زمین کربلاست ، و این خاک فرزند تو حسین ع است که در آنجا مدفون مى شود . ای امّ سلمه ، بگیر این خاک را و بگذار در شیشه اى . هر وقت که دیدى رنگ خاک به خون گرائید ، آن وقت بدان که فرزندم حسین ع به شهادت رسیده است . امّ سلمه مى گوید : آن خاک را از رسول خدا ص گرفتم و بوى عطر عجیبى می داد . هنگامى که امام حسین ع بسوى کربلا سفر کردند ، من نگران بودم و هر روز به آن خاک نظر مى کردم تا یک روز دیدم که تمام خاک تبدیل به خون شده است و فهمیدم که امام حسین ع به شهادت رسیده اند ، لذا شروع کردم به ناله و شیون و آن روز تا شب براى حسین ع گریستم . آن روز هیچ غذا نخوردم تا شب فرا رسید . از شدت ناراحتى و غصه خوابم برد . در عالم خواب رسول خدا ص را دیدم که تشریف آوردند ولى سر و روى حضرت خاک آلود است ، و من شروع کردم به زدودن خاک و غبار از روى آن حضرت و عرض کردم یا رسول اللّه ، من به فداى شما ، این گرد و غبار کجاست که بر روى شما نشسته است ؟ فرمودند : امّ سلمه ، الان حسینم را دفن کردم .

مذهبی