توضیحاتو بخونید..یه چی شبی داستانه..
فکر کن تو یه ر وز پاییزی از یه جاده که پر درخته داری رد میشی..نسیم خنکی گونهاتو نوازش میکنه و برگا زیر پات خش خش میکنن..هوا به نارنجی میزنه چون نزدیک غروبه...
توی راه تنهایی و داری قدم زنان میری سمت خونتون..یه دفعه حس میکنی یکی پشت سرت داره میاد..اول میترسی بعد یه دفعه بر میگردی میبینی کسی که عاشقشی پشت سرته..دستاشو باز میکنه تا بری بغلش..میای که بری تو بغلش یهو پات به یجیزی گیر میکنه و از خواب میپری...
نوشته خودم..برا دوستم از اینا گفتم آخرش فحشم داد-,-شما شعور داشته باشین فحش ندین...
نظرات (۱۰)