خاطره سوم برای مسابقه"زینب جون"

۲ نظر گزارش تخلف
suzy
suzy

بچه که بودم از توی یه سریال شنیدم که گفتن "یه کاسه ای باید زیرای نیم کاسه باشه "یا یه چیزی تو این مایه ها . منم رفتم دو تا ظرف برداشتم گذاشتم رو هم گفتم "یه کاسه ای زیر این کاسه هست"داییم که دید گفتم اون نیم کاسست که زیر کاسه باید باشه و خلاصه هرچی گشم دیدم کاسه ای نیست که نصف باشه پس رفت کاسه هرو کوبیدم به سر میز که نصف بشه بعدش یادم نیست چطوری کاسه تو پام خورد شد اخر سرم رفتیم بیمارستان به پام بخیه زدن وقتی برگشتیم خونه من رفتم اون ظرف بزرگه رو هم برداشتم گفتم هیچم زیر کاسه نیم کاسه نیست بماند که چقدر از مامان و بابام سرزنش شندیدم ولی خب چون بچه بودم خیلی زود بخشیدنم


خخخخخ ایم خاطررو دیرو ز از مامان بزرگم شنیدم خودم یادم نمیاد که همچین کاری کرده باشم

نظرات (۲)

Loading...

توضیحات

خاطره سوم برای مسابقه"زینب جون"

۱۶ لایک
۲ نظر

بچه که بودم از توی یه سریال شنیدم که گفتن "یه کاسه ای باید زیرای نیم کاسه باشه "یا یه چیزی تو این مایه ها . منم رفتم دو تا ظرف برداشتم گذاشتم رو هم گفتم "یه کاسه ای زیر این کاسه هست"داییم که دید گفتم اون نیم کاسست که زیر کاسه باید باشه و خلاصه هرچی گشم دیدم کاسه ای نیست که نصف باشه پس رفت کاسه هرو کوبیدم به سر میز که نصف بشه بعدش یادم نیست چطوری کاسه تو پام خورد شد اخر سرم رفتیم بیمارستان به پام بخیه زدن وقتی برگشتیم خونه من رفتم اون ظرف بزرگه رو هم برداشتم گفتم هیچم زیر کاسه نیم کاسه نیست بماند که چقدر از مامان و بابام سرزنش شندیدم ولی خب چون بچه بودم خیلی زود بخشیدنم


خخخخخ ایم خاطررو دیرو ز از مامان بزرگم شنیدم خودم یادم نمیاد که همچین کاری کرده باشم