پارت هشتم داستان اسیرعشق

۵۰ نظر
گزارش تخلف
!SARAH!
!SARAH!

پارت7:http://www.namasha.com/v/aZS1jpOa جانگ کوک=خون اشام
جانگ کوک»دوست ندارم چیزیو با زور بگیرم!..کلید رو گذاشت رو دستم و گفت:فقط بدون که مال منی.بی توجه به حرفش در رو باز کردوم سریع دویدم بیرون.ختی وقتی که بیرون خونه هم رفتم داشتم میدویدم که پام پیچ میخوره و موقع افتادن یهو یکی منو میگیره
اون شخص: اوه!با این عجله کجا!
-مرسی ببخشید!عجله دارم
اون شخص که قیافه جذابی داشت یه لبخند زد و میگه:من برم.به خیرگذشت مواظب باشید!
-ممنونم.خداحافظ
ازهم دور شدیم که قدم هام رو سریع تر کردم..اتفاق هارو نمیتونستم باور کنم..دیگه نمیخواستم ببینمش.بارون شروع شده بود..کتاب به دست به اتش خیره میشم که گرماش منو میخوابونه..چند روز تعطیلی سپری شد.اینکه توی کلاس چشم ازم برنمیداشت سخت بود..کلاس تموم شد که گفت:واسه تحقیق میای؟
-نه!سرم شلوغه بعدا
جانگ:باشه..ناراحتی؟!
-نه..باید برم
وسایلم رو برداشتم و رفتم که چشمم به پسری افتاده بود که به در بیرون دانشگاه تکیه داده بود..دقت کردم و دیدم کای هست..جا خوردم و رفتم سمتش که برام دست تکون داد
-سلام..خوش اومدی
کای:سلام!مرسی..دلم تنگ شده بود!گفتم بیام
بعدش دستش رو توی موهای لختش کشید و گفت:خوشحال شدم دیدمت
-منم!باید خسته باشی
کای:گفتم اول بیام دیدن تو
-خب پس بیا خونه من استراحت کن
کای:مزاحم که نیستم!
-نه!
رفتیم جلوتر که حین راه رفتن دیدم جانگ کوک داره نگاهمون میکنه! رد شدم و راه افتادم سمت خونه
کای:جات خالیه..دلمون تنگ شده!
-اوهوم منم..زود میام
کای:دانشگاه بزرگی داری
-به خوبی خودمون نیست!
کای:شاید!
یه پسر مهربون و خوش خنده..قبلا باهم همسایه بودیم و دوست!دوست صمیمی کریس بود و برعکس اون
-اها راستی از کریس چخبر؟!
کای:فعلا شدیدا عاشقه
گفتم:بفرما!حالا به حدیث میگی میگه نه
کای:خجالتیه
-اینطوری نبود
کای:هر ادمی عوض میشه
یکم گذشت که رسیدیم.در رو باز کردم و فت داخل..روی یه مبل نشست و براش قهوه اوردم
-چند شب اینجایی؟
کای:یه هفته
-خوبه.کجا میخوابی؟
کای:یه هتل نزدیک اینجا
داشت حرف میزد که یهو صدای در اومد
-الان میام
در رو که باز کردم دیدم جانگ کوکه!
جانگ:سلام
-سلام!
به در تکیه داد و گفت:سرت شلوغه نه؟
-مهمون دارم
جانگ:میتونم باهاش اشنا بشم؟
-چی!
صورتش رو جدی تر میکنه و میگه:اون کی بود؟! موقع رفتن دیدم اوردیش اینجا!
-برای کارهام نباید به کسی جواب پس بدم!
( پارت بعد)

نظرات (۵۰)

Loading...

توضیحات

پارت هشتم داستان اسیرعشق

۴۵ لایک
۵۰ نظر

پارت7:http://www.namasha.com/v/aZS1jpOa جانگ کوک=خون اشام
جانگ کوک»دوست ندارم چیزیو با زور بگیرم!..کلید رو گذاشت رو دستم و گفت:فقط بدون که مال منی.بی توجه به حرفش در رو باز کردوم سریع دویدم بیرون.ختی وقتی که بیرون خونه هم رفتم داشتم میدویدم که پام پیچ میخوره و موقع افتادن یهو یکی منو میگیره
اون شخص: اوه!با این عجله کجا!
-مرسی ببخشید!عجله دارم
اون شخص که قیافه جذابی داشت یه لبخند زد و میگه:من برم.به خیرگذشت مواظب باشید!
-ممنونم.خداحافظ
ازهم دور شدیم که قدم هام رو سریع تر کردم..اتفاق هارو نمیتونستم باور کنم..دیگه نمیخواستم ببینمش.بارون شروع شده بود..کتاب به دست به اتش خیره میشم که گرماش منو میخوابونه..چند روز تعطیلی سپری شد.اینکه توی کلاس چشم ازم برنمیداشت سخت بود..کلاس تموم شد که گفت:واسه تحقیق میای؟
-نه!سرم شلوغه بعدا
جانگ:باشه..ناراحتی؟!
-نه..باید برم
وسایلم رو برداشتم و رفتم که چشمم به پسری افتاده بود که به در بیرون دانشگاه تکیه داده بود..دقت کردم و دیدم کای هست..جا خوردم و رفتم سمتش که برام دست تکون داد
-سلام..خوش اومدی
کای:سلام!مرسی..دلم تنگ شده بود!گفتم بیام
بعدش دستش رو توی موهای لختش کشید و گفت:خوشحال شدم دیدمت
-منم!باید خسته باشی
کای:گفتم اول بیام دیدن تو
-خب پس بیا خونه من استراحت کن
کای:مزاحم که نیستم!
-نه!
رفتیم جلوتر که حین راه رفتن دیدم جانگ کوک داره نگاهمون میکنه! رد شدم و راه افتادم سمت خونه
کای:جات خالیه..دلمون تنگ شده!
-اوهوم منم..زود میام
کای:دانشگاه بزرگی داری
-به خوبی خودمون نیست!
کای:شاید!
یه پسر مهربون و خوش خنده..قبلا باهم همسایه بودیم و دوست!دوست صمیمی کریس بود و برعکس اون
-اها راستی از کریس چخبر؟!
کای:فعلا شدیدا عاشقه
گفتم:بفرما!حالا به حدیث میگی میگه نه
کای:خجالتیه
-اینطوری نبود
کای:هر ادمی عوض میشه
یکم گذشت که رسیدیم.در رو باز کردم و فت داخل..روی یه مبل نشست و براش قهوه اوردم
-چند شب اینجایی؟
کای:یه هفته
-خوبه.کجا میخوابی؟
کای:یه هتل نزدیک اینجا
داشت حرف میزد که یهو صدای در اومد
-الان میام
در رو که باز کردم دیدم جانگ کوکه!
جانگ:سلام
-سلام!
به در تکیه داد و گفت:سرت شلوغه نه؟
-مهمون دارم
جانگ:میتونم باهاش اشنا بشم؟
-چی!
صورتش رو جدی تر میکنه و میگه:اون کی بود؟! موقع رفتن دیدم اوردیش اینجا!
-برای کارهام نباید به کسی جواب پس بدم!
( پارت بعد)