آزار مومن ( ۳ دقیقه در قیامت)+ توضیحات
بسم الله الرحمن الرحیم
در دوران جوانی در پایگاه بسیج شهرستان فعالیت داشتم. روزها و شبها با دوستانمان با هم بودیم. شبهای جمعه همگی در پایگاه بسیج دور هم جمع بودیم و بعد از جلسه قرآن، فعالیت نظامی و گشت و بازرسی و... داشتیم. در پشت محل پایگاه بسیج، قبرستان شهر ما قرار داشت. ما هم بعضی وقتها، دوستان خودمان را اذیت میکردیم! البته تاوان تمام این اذیتها را در آنجا دادم.
برخی شبهای جمعه تا صبح در پایگاه حضور داشتیم. یک شب زمستانی، برف سنگینی آمده بود. یکی از رفقا گفت: کسی جرئت داره الان تا انتهای قبرستان برود؟! گفتم: اینکه کار مهمی نیست. من الان میروم. او هم به من گفت: باید یک لباس سفید بپوشی!من سرتا پا سفیدپوش شدم و حرکت کردم. خسخس صدای پای من بر روی برف، از دور هم شنیده میشد.
خسخس صدای پای من بر روی برف، از دور هم شنیده میشد. من به سمت انتهای قبرستان رفتم! اواخر قبرستان که رسیدم، صوت قرآن شخصی را از دور شنیدم! یک پیرمرد روحانی که از سادات بود، شبهای جمعه تا سحر، در انتهای قبرستان و در داخل یک قبر مشغول تهجد و قرائت قرآن میشد. فهمیدم که رفقا میخواستند با این کار، با سید شوخی کنند. میخواستم برگردم اما باخودم گفتم: اگر الان برگردم، رفقای من فکر میکنند ترسیده ام. برای همین تا انتهای قبرستان رفتم.
هرچه صدای پای من نزدیکتر میشد، صدای قرائت قرآن سید هم بلندتر میشد! از لحن او فهمیدم که ترسیده ولی به مسیر ادامه دادم.
تا اینکه به بالای قبری رسیدم که او در داخل آن مشغول عبادت بود.
تا اینکه به بالای قبری رسیدم که او در داخل آن مشغول عبادت بود.
یکباره تا مرا دید فریادی زد و حسابی ترسید. من هم که ترسیده بودمپا به فرار گذاشتم.
پیرمرد سید، رد پای مرا در داخل برف گرفت و دنبال من آمد. وقتی وارد پایگاه شد، حسابی عصبانی بود.
ابتدا کتمان کردم، اما بعد، از او معذرت خواهی کردم. او با ناراحتی بیرون رفت. حالا چندین سال بعد از این ماجرا، در نامه عملم حکایت آن شب را دیدم. نمیدانید چه حالی بود، وقتی گناه یا اشتباهی را در نامه عملم میدیدم، خصوصاً وقتی کسی را اذیت کرده بودم، از درون عذاب
میکشیدم. گویی خودم به جای آنطرف اذیت میشدم......
منبع :سایت بلاغ_ ask-neveshte.blog.ir
نظرات