✙باید خوب باشی✙فیک یونگی✙پارت هفتم✙
==7==
(حرفهای یونگی با &، تصوراتش با _ ، حرفهای ا/ت با @،و تصوراتش با + نمایش داده میشن، نویسنده و راوی هم ()، رئیس کمپانی یونگی #، سادان *)
@مرخصی؟میخوای از شر من خلاص شی؟ مگه من برگ چغندرم؟؟ درسته از وقتی اومدم زمین دیگه قدرتامو ندارم، اما خوب میدونم باید چیکار کنم *نه.... تو هیچی نمیدونی... چون هر سادان بطور خاصی با همزادش مبارزه میکنه.... این یعنی هیچ راه حل یکسانی وجود نداره و تو هیچی ازم نمیدونی @بالاخره که متوجه میشم.... *هه تا اونموقع دیگه دیر شده... (سادان به ا/ت نزدیک میشه و دستشو میذاره رو شونه سمت چپ ا/ت،،،، ا/ت به شدت احساس سوزش میکنه.... گرمای شدیدی از دستای سادان وارد بدن ا/ت میشه و کم کم ا/ت تحملشو از دست میده....) @ب.بس کن... *داری میسوزی؟ این چند روز که نبودم قدرتم بیشتر شده، نه؟؟ @(خنده مصنوعی) پ. پس تو توی این چند روز رفته بودی که انرژی بیشتری جمع کنی ها؟ *چرا دروغ بگم؟ آره.... از یونگی خوشم اومده.... بیا یکم منطقی فک کن، توکه نمیتونی کنارش بمونی... چون انسان نیستی، اما اگه شکست رو قبول کنی و بری، من انسان میشم و میتونم اینجا بمونم.... بنظرت بهتر نیست؟؟ @تو یه موجود شیطانی هستی... به هیچ وجه نمیتونم بهت اعتماد کنم *خودتو گول نزن.... یعنی میخوای بگی اگه شیطانی نبودم قبول میکردی؟هه تو خودتم دلت میخواد بمونی @چ.چی؟ ای. اینطور نیست *سر کی شیره میمالی؟ من میتونم تفکراتت رو بخونم.... @کافیه دیگه! دستتو از شونم بردار *فک کنم کافی باشه @چی؟ *به اندازه کافی انرژی از دست دادی.... (سادان غیب میشه و بعد رفتنش ا/ت بلافاصله به زمین میفته، از درد به خودش میپیچه و چیزی نمونده اشکش از درد زیاد دربیاد) @می.میسوزه.... (ادامه در بخش نظرات...)
نظرات (۶۹)