شعر "بخند آدمک" از خودم
آدمک آخر قصه است، بخند
میدانم خوش نیستی به کسی
نم نمک از راه میرسد، بخند
درد در دل ها میپیچد، بخند
بر لبان خشکت لبخند می شیند، بخند
آخر قصه نزدیک است، بخند
با لبان بسته سخن ها گفته ای
همه نگاهشان بر لبانت است، بخند
کس به چشمانت توجه نکرد، بخند
هیچ کس از درونت خبر ندارد آدمک
کس نمیداند چه زجر ها کشیدی آدمک
همه چشم دوختند بر لب خندانت
کس ندید اشک در چشمانت
آخر قصه دگر دارد میرسد
پس تا میتوانی بخند آدمک
نویسنده: خودم
نظرات (۲۸)