رمان کره ای جنون عشق قسمت7پارت1

۱۴ نظر گزارش تخلف
ihan and amber(خدای مظلومیت)
ihan and amber(خدای مظلومیت)

از روی جمع وسایل دو روزی میگذره قراره ساعت 4 بعد از ظهر هواپیمامون پرواز کنه و چیزی تا پروازش نمونده توی فرودگاه منتظر مونده بودیم تا شماره پروازمونو اعلام کنن حوصلم داشت کم کم سر میرفت یه هدفون از توی کولم دراوردمو اهنگshake that bressامبر رو پلی کردمو باهاش سرو پاهامو تکون دادم ...هاجین رفته بود از بوفه فرودگاه چیزمیز بخره سانگ هونم داشت به دوستای تو ایرانش زنگ میزدو باهاشون قرار میزاشت که هم دیگه رو ببینن مامان و باباهم داشتن باهم حرف میزدن نزدیکای ساعت3:40دقیقه بود که یکی از پشت دستاشو روی شونم گزاشت اولش فکرکردم هاجینه ولی وقتی برگشتم باقیافه های سوکی و جونگوک روبه رو شدم انتظاردیدنشونو نداشتم هدفونمو دراوردم باهاشون سلام واحوال پرسی کردم وسطای صحبت پروازمونو اعلام کردن{پرواز شماره 681به مقدر ایران.........}
با بچه ها خداحافظی کردیمو به سمت تحویل بار و بازرسی حرکت کردیم دیدم اون دوتا بچه مارمولک هم داشتن پشت سرمون میومدن حتما میخوان تا دم هواپیما بدرقمون کنن بی اهمیت بهشون به راهم ادامه دادم و بعد از رد کردن پروسه مخصوص پرواز وارد هواپیما شدیم منو هاجین کنار هم پیش پنجره سمت راست هواپیما نوشته بودیم و بابا و مامان و سانگ هون وسط هواپیما و یه ردیف پایین تراز ما نشسته بودن که دیدم اون2تاهم وارد هواپیماشدن!!داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم یعنی معروفیت تا این حد به درد میخوره که بدون بلیط تا اینجابیان!؟؟کاش از فرصت هایی که داشتم واسه معروفیت استفاده میکردم یه خورده دیگه فکرکردم دیدم تخیلاتم منطقی نیست حتما بلیط داشتن درهمون حال که تو فکربودم سوکی از بالای سرمون رد شد و ختاب به جونگوک یه طوری که منم بشنوم گفت :یه مسافرت کوتاه بد نبودااا!!بعدم هردو تاپشت سر مامانم اینا و توی ردیف ما نشستن !!!

نظرات (۱۴)

Loading...

توضیحات

رمان کره ای جنون عشق قسمت7پارت1

۱۷ لایک
۱۴ نظر

از روی جمع وسایل دو روزی میگذره قراره ساعت 4 بعد از ظهر هواپیمامون پرواز کنه و چیزی تا پروازش نمونده توی فرودگاه منتظر مونده بودیم تا شماره پروازمونو اعلام کنن حوصلم داشت کم کم سر میرفت یه هدفون از توی کولم دراوردمو اهنگshake that bressامبر رو پلی کردمو باهاش سرو پاهامو تکون دادم ...هاجین رفته بود از بوفه فرودگاه چیزمیز بخره سانگ هونم داشت به دوستای تو ایرانش زنگ میزدو باهاشون قرار میزاشت که هم دیگه رو ببینن مامان و باباهم داشتن باهم حرف میزدن نزدیکای ساعت3:40دقیقه بود که یکی از پشت دستاشو روی شونم گزاشت اولش فکرکردم هاجینه ولی وقتی برگشتم باقیافه های سوکی و جونگوک روبه رو شدم انتظاردیدنشونو نداشتم هدفونمو دراوردم باهاشون سلام واحوال پرسی کردم وسطای صحبت پروازمونو اعلام کردن{پرواز شماره 681به مقدر ایران.........}
با بچه ها خداحافظی کردیمو به سمت تحویل بار و بازرسی حرکت کردیم دیدم اون دوتا بچه مارمولک هم داشتن پشت سرمون میومدن حتما میخوان تا دم هواپیما بدرقمون کنن بی اهمیت بهشون به راهم ادامه دادم و بعد از رد کردن پروسه مخصوص پرواز وارد هواپیما شدیم منو هاجین کنار هم پیش پنجره سمت راست هواپیما نوشته بودیم و بابا و مامان و سانگ هون وسط هواپیما و یه ردیف پایین تراز ما نشسته بودن که دیدم اون2تاهم وارد هواپیماشدن!!داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم یعنی معروفیت تا این حد به درد میخوره که بدون بلیط تا اینجابیان!؟؟کاش از فرصت هایی که داشتم واسه معروفیت استفاده میکردم یه خورده دیگه فکرکردم دیدم تخیلاتم منطقی نیست حتما بلیط داشتن درهمون حال که تو فکربودم سوکی از بالای سرمون رد شد و ختاب به جونگوک یه طوری که منم بشنوم گفت :یه مسافرت کوتاه بد نبودااا!!بعدم هردو تاپشت سر مامانم اینا و توی ردیف ما نشستن !!!