رمان بهم نمره چند میدی؟(توضیحات) (پارت34)
بعدم ضبط رو خاموش کرد و سقف ماشینو باز کرد که باعث شد باد خنکی بخوره به صورتم و حس خوبی رو بهم بده. به پرهام نگاه کردم یه دستشو گذاشته بود رو قلبش و با یه دست دیگش رانندگی میکرد بین خوندنشم هی برمیگشتو بهم نگاه میکرد. پرهام:عاشقم من عاشقی بی قرارم کس ندارد خبر از دل زارم ارزویی جز تو در دل ندارم (خودمو کشتم تا این اهنگو نوشتم گفتم ارزو به دل نشین خخ) .... یعنی میشه بخاطر پرهام افسانه رو ببخشم. رسیدیم خونه پرهام جلوی در خونمون ماشینو پارک کرد. منم چیزی نگفتم چون قرار بودمثلا شوهرم شه. برگشتم تا از پرهام ...
نظرات