وقتی مردی عاشق میشود...قسمت آخر پارت6و اپرای محبوب من
در پرده آخر رودلفو و مارچلو در اتاق زیر شیروانی سرگرم کارن ولی فکر عشق های از دست رفته ناراحتشون میکنه(O Mimi tu piu non torni).شونار و کولین وارد میشن و با لودگی و مسخره بازی فضا رو عوض میکنند.ناگهان موزتا و میمی-که به شدت بیماره-وارد میشن.موزتا میگه میمی تصمیم گرفته در کنار رودلفو بمیره.موزتا گوشواره هاش رو به مارچلو میده تا گرو بزاره و دکنتر بیاره و کولین هم میره تا کتش رو بفروشه بلکه پول بیشتری برای دارو داشته باشند(Vecchia zimarra).میمی با رودلفو از عشق ابدیش به او میگه و نخستین دیدارشون رو به خاطر میارن(Sono andati?).کمی بعد مارچلو میاد و میگه دکتر در راهه و موزتا دعا میخونه ولی شونار نبض میمی رو میگیره و میفهمه او مرده.رودلفوی پریشان نام میمی رو فریاد میزنه.
نظرات