Desiree Novel _ Episode 1 Goodbye Christmas Part 11

ʀᴀʏʟᴀ(ᴄʟᴏꜱᴇᴅ ꜰᴏʀ ᴀ ꜰᴇᴡ ᴅᴀʏꜱ...)
ʀᴀʏʟᴀ(ᴄʟᴏꜱᴇᴅ ꜰᴏʀ ᴀ ꜰᴇᴡ ᴅᴀʏꜱ...)

اکتبر1990 مارسی فرانسه
" مسافرین محترم، لطفا تا ایستادن کامل قطار صبر کنید و
فرزندان خود را از خط قرمز دور نگه دارید؛ با تشکر پایانه ی
مارگارت درومل"
_ جالبه!
سرش رو باال گرفت و به زن که روی صندلی انتظار کنارش
نشسته بود، خیره شد:
_ با من بودین؟
زن لبخندی زد و به کتاب توی دستش اشاره کرد:
_ توی ایستگاه دزیره کالری، داری کتابش رو میخونی...
نگاهی به کتابش انداخت، لبخندی زد و سرش رو تکون داد:
_ خب... من باید برای کار پایانی کالس ادبیاتم این رمان رو نقد کنم.
زن با لبخند سرش رو تکون داد و بلند شد:
_ راستی چند سالته؟
_ هجده سالمه.
_ موفق باشی عزیزم... من باید برم ایستگاه ژولیت. فعال
خدانگهدار، همشهری.
جونگکوک که منظور زن از همشهری رو که توی کتاب دزیره
به کار برده میشد، فهمیده بود؛ لبخندی زد و سرش رو تکون
داد:
_ ممنونم...
کتابش رو باز کرد و با خودکار کنار صفحه شروع به یادداشت
کرد:
" مردم به مرور زمان خودمانی تر میشن...رنگهای نژاد پرستی
توی فرانسه کمتر از زمانیه که با خانواده ام به پاریس رفته
بودیم... امروز اما... روز بهتریه هوا آفتابیه... ایستگاه دزیره
خلوته... و زندگیه من در فرانسه ادامه داره..."

جئون جونگکوک، 25 اکتبر 1990

نظرات (۱۹)

Loading...

توضیحات

Desiree Novel _ Episode 1 Goodbye Christmas Part 11

۵ لایک
۱۹ نظر

اکتبر1990 مارسی فرانسه
" مسافرین محترم، لطفا تا ایستادن کامل قطار صبر کنید و
فرزندان خود را از خط قرمز دور نگه دارید؛ با تشکر پایانه ی
مارگارت درومل"
_ جالبه!
سرش رو باال گرفت و به زن که روی صندلی انتظار کنارش
نشسته بود، خیره شد:
_ با من بودین؟
زن لبخندی زد و به کتاب توی دستش اشاره کرد:
_ توی ایستگاه دزیره کالری، داری کتابش رو میخونی...
نگاهی به کتابش انداخت، لبخندی زد و سرش رو تکون داد:
_ خب... من باید برای کار پایانی کالس ادبیاتم این رمان رو نقد کنم.
زن با لبخند سرش رو تکون داد و بلند شد:
_ راستی چند سالته؟
_ هجده سالمه.
_ موفق باشی عزیزم... من باید برم ایستگاه ژولیت. فعال
خدانگهدار، همشهری.
جونگکوک که منظور زن از همشهری رو که توی کتاب دزیره
به کار برده میشد، فهمیده بود؛ لبخندی زد و سرش رو تکون
داد:
_ ممنونم...
کتابش رو باز کرد و با خودکار کنار صفحه شروع به یادداشت
کرد:
" مردم به مرور زمان خودمانی تر میشن...رنگهای نژاد پرستی
توی فرانسه کمتر از زمانیه که با خانواده ام به پاریس رفته
بودیم... امروز اما... روز بهتریه هوا آفتابیه... ایستگاه دزیره
خلوته... و زندگیه من در فرانسه ادامه داره..."

جئون جونگکوک، 25 اکتبر 1990