Volume 0%
Press shift question mark to access a list of keyboard shortcuts
میانبرهای صفحه کلید
پخش/توقفSPACE
افزایش صدا
کاهش صدا
پرش به جلو
پرش به عقب
زیرنویس روشن/خاموشc
تمام صفحه/خروج از حالت تمام صفحهf
بی صدا/با صداm
پرش %0-9
00:00
00:00
00:00
 

رمان بهم نمره چند میدی؟(توضیحات)(پارت 36)

۱۲ نظر
گزارش تخلف
*nafiseh*
*nafiseh*

من:واااا برای من گل نگرفتی ؟.پرهام:شما خودتون گلین. اینو گفتو رفت نشست تو ماشین مامانم نشست. بی ادب حداقل درو واسم باز میکردی. منم رفتم پشت نشستم.
مامانو پرهام همچین با هم گرم حرف زدن شده بودن که کلا منو یادشون رفته بود. من با داد:اوففففف بسه دیگه اگه به فکر خودتون نیستین حداقل به فکر شکم من باشین. مامان برگشتو چپ چپ نگام کرد. پرهام:ببخشید چشم الان میریم یه جای توپ تا شکم شما هم دلی از عذا دراره. اون روز بعد از کلی گشتو گذار رفتیم خونه به من که خیلی خوش گذشته بود .
...

نظرات (۱۲)

Loading...

توضیحات

رمان بهم نمره چند میدی؟(توضیحات)(پارت 36)

۱۵ لایک
۱۲ نظر

من:واااا برای من گل نگرفتی ؟.پرهام:شما خودتون گلین. اینو گفتو رفت نشست تو ماشین مامانم نشست. بی ادب حداقل درو واسم باز میکردی. منم رفتم پشت نشستم.
مامانو پرهام همچین با هم گرم حرف زدن شده بودن که کلا منو یادشون رفته بود. من با داد:اوففففف بسه دیگه اگه به فکر خودتون نیستین حداقل به فکر شکم من باشین. مامان برگشتو چپ چپ نگام کرد. پرهام:ببخشید چشم الان میریم یه جای توپ تا شکم شما هم دلی از عذا دراره. اون روز بعد از کلی گشتو گذار رفتیم خونه به من که خیلی خوش گذشته بود .
مامانم بعد از کلی اذیت کردن اعتراف کرد که به اونم خوش گذشته و پرهامم پسر خوبیه و با ازدواجمون موافقه. منم گفتم که فردا بریم محظر و عقد کنیم. هر چند مامان مخالفت کرد که انقد عجله نکنم ولی با اصرار من بالاخره راضی شد. فرداش پرهام امد دنبالم تا با هم بریم لباس و وسایل لازمو بگیریم. بعدم رفتیم دنبال مامان تا بریم محظر.
دم در محظر مامان زودتر رفت بالا.پرهامم خواست بره که. من:پرهام.پرهام:جونم خانومم. من:مامانت چی نمیاد. پرهام با اخم:اگه یخورده احساس مادر بودن داشته باشه میاد. من:یعنی چی؟مگه مخالفه؟
پرهام:موافق یا مخالف بودنش مهم نیست. مگه اون موقع که ازدواج کرد نظر من براش مهم بود یا حتی زمانی که منو فرستاد المان یه نفس عمیق کشیدو. پرهام:احترامش به عنوان مادر واجبه. ازش خواستم که یه بارم شده واسم ارزش قاعل شه و امروز بیاد ولی فکر نکنم که بیاد (اینو با بغض گفت). من:باشه عزیزم چرا انقدر عصبانی میشی. پرهام:ببخشید بریم مامانت منتظره. زمانی که عاقد خطبه روخوند وقتی که بله رو گفتم وقتی که پرهام انگشترو دستم کرد انگار همش خواب بود یه خواب هم تلخ هم شیرین. اقا صابر هم به عنوان بزرگترم امده بود. مامان امد بغلم کرد و برام ارزوی خوشبختی کرد اینکارش باعث شد اشکام سرازیر شن هه ارزوی خوشبختی برای زندگیی که بر پایه انتقام گیری بنا شده .مامان:دخترم حتما دلت میخواد که الان پدرتم اینجابود. اینو گفتو مثل من زد زیر گریه. پرهام همش یه جوری نگام میکرد که یعنی داری میزنی زیر قولتا. هه شکستن قول که چیزی نیست چون من قراره زندگیتو نابود کنم.