میتیلز قسمت 65
سلتی: اصلا میدونید سایسیمو کجاست؟؟
لوکاس: اره
سلتی : یه لحظه وایستید!
همه واستادن
یوکی: چی شده؟؟
سلتی: اصلا یه لحظه فکر کنید ما میریم اونجا
بعد چجوری میخوایم اونارو شکست بدیم؟؟
لوکاس: مثل اینکه منو دست کم گرفتی
سلتی: بله دست کم گرفتمت (*_*)
لوکاس: واقعا که!
سلتی: اخه موزالی به کنار! شماها فکر نمیکنید اون رییسش اون موندرو رو میخواید چیکار کنید؟؟ اصلا باید به اینم فکر کنیم که ممکنه نابودکننده های دیگه ام باشن
نیکولاس: خب ماام یه دونه نابود کننده داریم
یوکی زد تو سر نیکولاس. نیکولاس: بابا شوخی کردم
لوکاس: تموم شد؟؟
سلتی: آره
لوکاس راه افتاد انگار هیچی نمیفهمید
سلتی: اصلا به احتمالات فکر میکنی؟؟
لوکاس وایستاد و برگشت سمت سلتی داد زد: نه و نمیخوام فکر کنم! اصلا تو چرا اومدی؟؟
سلتی: چی؟؟ من…
لوکاس: اصلا لازم نبود بیای! تو نباید اینجا باشی
سلتی سعی میکرد گریه نکنه: چرا؟؟چون یه نابودکنندم نباید اینجا باشم؟؟ یا چون یه آدمه بی مصرفم نباید اینجا باشم؟؟
لوکاس تازه فهمید چی گفته سریع گفت:سلتی من…
سلتی: خیلی ممنون حرفتو زدی
اینو گفت و رفت
لوکاس: سلتی! من منظوری نداشتم
******
موزالی کنار درختا نشسته بود نفس عمیقی کشید و روی چمنا دراز کشید چشماشو بست. صدای پای یکی اومد ، سلتی بود
موزالی: به به ببین کی اومده چی شد از دوستات جدا شدی؟؟
موزالی بلند شد و سمت سلتی برگشت، سلتی داشت گریه میکرد
موزالی: چی شده؟؟
سلتی: مگه مهمه؟؟
موزالی: اخه تاحالا گریه یه نابودکننده رو ندیده …میدونم بامزه نبودبیابشین
بعد چند دقیقه موزالی گفت: باور کن که من انقدرم ترسناک نیستم
سلتی کنار موزالی نشست و با شک به موزالی نگاه کرد
موزالی: بابا اون شکلی نگاه نکن من به این مظلومی
سلتی: اره تو خیلی مظلومی
موزالی قیافش جدی شد و گفت: بزار خودم حدس بزنم شماها داشتین میرفتین سایسیمو تو لوکاسو اذیت کردی لوکاس بهت پرید توام ناراحت شدی نه؟؟
سلتی: من اذیتش نکردم
موزالی: از نظر اون اذیت بود
سلتی اشکاشو پاک کرد: واقعا؟؟
موزالی: اره و مطمئنم اون الان داره دنبالت میگرده
سلتی:چطوری اینکارو میکنی؟؟
موزالی: کدوم کار؟
سلتی: اینکه هرچی میگی درست درمیاد
موزالی: این همه عمر نکردم واسه هیچی
سلتی: این همه؟؟
موزالی: اره حسابش از دستم در رفته
نظرات