[Part7]life_آیا این ملاقات درست پیش میره؟+کپشن
سونگهون:زنگ بزن به بابات
سونو:باشه
گوشیش رو برداشت و روی شماره ی پدرش کلیک کرد
صدای بوق گوشی باعث بیشتر شدن استرس میشد
دویون:بله؟
سونو:سلام
دویون:کارتوبگو
سونو:باید همدیگه رو ببینیم فردا ساعت ۶ کافه ی نزدیک خونه
و قطع کرد
سونگهون:خوبی؟
سونو:بنظرت میاد؟
سونگهون:نمی دونم
سونو آهی کشید و گفت:امروز و فردا کلاس نداریم ولی از پس فردا امتحانا شروع میشه تو برو درساتو بخون زیاد خودتو درگیر کارای من نکن
سونگهون:تو نمیخواد حواست به درسای من باشه بعد درس مهمتره یا تو؟
سونو:معلومه من مهمم ولی گفتم از درسات عقب نمونی
و زد زیر خنده
سونگهون:اعتماد به نفست لایه ی اوزون رو سوراخ کرده
+×+×+×+×+×+
با پاهای لرزون سمت کافه رفت
تمام بدنشو استرس گرفته بود...
تهش چی میخواد بشه؟
یعنی بعد این همه دردسر به آرامش میرسه؟
وارد کافه شد و دنبال پدرش گشت
ولی انگاری هنوز نیومده بود
پس میز دونفره ای رو انتخاب کرد نشست
ساعتشو نگا کرد تازه ۶و نیم بود
نفس عمیقی کشید و حرفایی که میخواست به باباشو بگه مرور کرد
که کسی به شونه ش زد
سرشو آورد بالا و دویون رو دید
سونو:سلام
دویون سمت صندلی رفت و نشست
دویون:سلام وقت ندارم حرفاتو بگو
سونو:گفتید که با من دیگه ارتباطی ندارید پس لطفا حد خودتونو بدونید!
دلیلی نمیبینم که شما بیان و با صمیمی ترین دوستم من سر هیچی دعوا راه بندازید
دویون به گوشاش شک کرده بود تاحالا هیچوقت سونو باهاش اینجوری حرف نزده بود...
دویون:دوست صمیمی؟ و بعدش پوزخندی زد
سونو:آره دوست صمیمی هرچند به شما مربوط نمیشه ولی من با کسی قرار نمیذاشتم و هنوزم نمیزارم!
ادامه در کامنتا...
نظرات (۳)