رمان ترسناک "بی خواب"- پارت 18
***
در تمام طول مسیر برگشت از پنجره ، به بیرون خیره میشود . اصلا به من نگاه نمیکنه . هرچند ایرادی نداره ، از ابتدا انتظار چنین چیزی رو داشتم . لبهایش اندکی آبی شده و میلرزد . وقتی به خانه برسیم ، شرایط بهتر میشه ؛ وقتی آن لباس های خیس از تنش بیرون بیاید !
...
نظرات (۴)