Time To Think
Time To Think [Time To Read]
گفتوگوی یک شخص(شخصی که بیماری قلبی داره اما اعضای خانوادهاش از این موضوع بی خبر هستند(درواقع نمیتونه بگه)) با قلبش
[علائم اختصاری: شخص: ^-^ / قلب اون شخص: ♡]
^-^: قلب من بالاخره شجاعتش رو پیدا میکنم و میگم... بعد اونوقت بهترین داروها رو بهت میرسونم تا از بیقراری در بیای.
♡: واقعا؟!
^-^: آرهه... بالأخره که باید اتفاق بیوفته.
♡: راستش این حرف ها برام آشنا به نظر میان.. چندین مرتبه قبلتر این حرف ها رو ازت شنیدم.. ولی ایندفعه فرق میکنه.. دستات.. دارن میلرزن"
^-^: اووه... دستام!!.. این به خاطر اینکه هوا داره کم کم سرد میشه^^
♡: میدونم نمیتونی.. پس اینقدر به خودت سخت نگیر هنوز اون زمانهایی که از درد نمیتونستی حتی تکون بخوری و چشمهات پر از اشک میشدن رو فراموش نکردم.. شاید جناب مغز بتونه فراموش کنه ولی من نه!!
(مغز که ناگهانی متوجه گفتوگوی ا/ش (اسم شخص) و قلب شده بود، با چهرهای جدی قصد به صحبت کردن کرد..(نویسنده: کمی جان بخشی و تشخیص به کار برده شده.)
جناب مغز: ببخشیدا! وسط صحبت هاتون میپرم ولی اگه کاری میکنم که فراموشش کنه(ا/ش) فقط و فقط برای خودشه.. زمانی که بهش فکر میکنه روزبهروز شکسته تر از قبل میشه.. میخوای تبدیل به یه آدم شکسته و داغون بشه؟! البته اون آدم قویایه(ا/ش) اتفاقاتی که براش افتاد اون رو تبدیل به یه آدم قوی و بالغ کرده.. ولی فکر کردن بهش میتونه برای لحظهای اون(ا/ش) رو نابود کنه"!
♡: همیشه با حرف هات قانع ام میکنی و باعث میشی برای مدتی فقط گوش کنم و ساکت بمونم" ولی اینقدر حرص نخور پیر میشی*
جناب مغز: هوووم...البته مدتی زیادی هست که دیگه از دست ا/ش حرص نمیخورم؛ اون با اینکه سنش کمه ولی خیلی عاقلانهتر از همسن و سالانش رفتار میکنه و همینطور مثل یه آدم بالغ رفتار میکنه.. درکل دیگه نگرانی کمتری نسبت بهش دارم.. فعلا.. (مغز در راه رفتن این حرف ها رو زد: هی نورون پس سیناپسی سرت تو کار خودت باشه!.. تو نورون پیش سیناپسی کی گفته میتونی سر کار آهنگ گوش کنی؟!)
برای ادامهاش تا فردا همین موقع صبر کنید *^-^
نظرات (۸۴)