Volume 0%
Press shift question mark to access a list of keyboard shortcuts
میانبرهای صفحه کلید
پخش/توقفSPACE
افزایش صدا
کاهش صدا
پرش به جلو
پرش به عقب
زیرنویس روشن/خاموشc
تمام صفحه/خروج از حالت تمام صفحهf
بی صدا/با صداm
پرش %0-9
00:00
00:00
00:00
 

رمان کوتاه ((ساعت9)) پارت هجدهم

۲ نظر گزارش تخلف
♱~ℓσℓℓιρσρ~♱
♱~ℓσℓℓιρσρ~♱

لئو: بخند، قلبم اومد تو دهنم
من: رنگت پریده، بیا اب بخور

...

نظرات (۲)

Loading...

توضیحات

رمان کوتاه ((ساعت9)) پارت هجدهم

۹ لایک
۲ نظر

لئو: بخند، قلبم اومد تو دهنم
من: رنگت پریده، بیا اب بخور

نشستم روی تخت و براش اب ریختم. با لبخند نگاش میکردم‌. نشست رو صندلی و اب میخورد

من: اون روز چه اتفاقی افتاد؟
لئو: پیدات نکردم، اومدم تو اتاقت بیدار نمیشدی
من: نه منظورم یه چیز غیر طبیعیه
لئو: نه، چه چیزی؟
من: هیچی، بریم خونه نمیخوام اینجا بمونم
لئو: تا شب اینجا هستی
من: خوبم، برگردیم

زیر بغلمو گرفت که کمک کنه، سریع دستشو پس زدم

من: من، قلقلکیم

دستشو گرفتم و از روی تخت پایین اومدم. کنارش ایستادم و اروم راه میرفتیم. کنار خیابون ایستاد. وایستادم کنارش.

من: چیه؟
لئو: تاکسی بگیرم
من: دو روز از حال رفتم قطع نخاع که نشدم، خونه یه چهارراه پایینتره

دستمو گرفته بود و نمیذاشت حرکت کنم

من: اوف بیا بریم، خونه نه، قراره شب اونجا باشیم الان میریم رستوران و تفریح تا خورشید بره لالا
لئو: جوابم نه میمونه
من: باشه خودم میرم، چپ چپ نگاهم نکن گرسنمه
لئو: هروقت خسته شدی یا درد داشتی بهم بگو

لبخند زدم، با هم قدم میزدیم.دستشو گرفته بودم و با ذوق و غرور راه میرفتم

لئو: چی میخوری؟
من: نمیدونم
لئو: بریم رستوران؟
من: نه، میخوام بیرون باشه نمیتونم تو رستورانای شیک چیزی بخورم هی همه نگاهت میکنن

هرجا میرفت همراهش قدم زدم. نزدیک دریا بودیم. کنار خیابون گاریهای زیادی وایستاده بودن و خوراکی میفروختن. وایستادم جلوی یه گاری و بپر بپر کردم

من: وای این هوتوکههههه

دستشو کشیدم و دویدم جلوی گاری بغلی

من: نه نه سمبوسه میخوام

لئو با عصبانیت بازوهامو گرفت و نگهم داشت، دو تا سمبوسه گرفت

من: من دوتا میخوام، دوتا

نگاهش کردم و لبامو جمع کردم مثل مظلوما سرمو پایین انداختم. با هم رفتیم نزدیک اب روی نیمکت نشستیم و سمبوسه میخوردیم، سرمو انداختم پایین و اروم میخوردم. سمبوسه اش رو خورده بود و همچنان نشسته بود. به دریا نگا میکردم، با اینکه کاملا نزدیک هم نشسته بودیم اما چند دقیقه ای گذشت و حرفی نمیزدیم

لئو: اونشب ترسیدم
من: هوم؟ کدوم شب
لئو: وقتی اومدم تو اتاقت و بیجون افتاده بودی، ترسیدم
من: ممنون نبودی نمیدونم چه بلایی سرم میومد
لئو: ترسیدم نتونم ببینمت
من: این چه حرفی...

برگشتم نگاهش کنم. سرشو خم کرده بود سمت من و کاملا تو صورتم بود. یهو ترسیدم چشمم رو بستم

من: میخوای منو بکشی؟ این چه کاریه