رمان شیطانی ک فرشته بود پارت 5
کاغذ رو پرت کردم توی سطل اشفال . لباس هامو عوض کردم و لباس بیرون پوشیدم به خونه مادر بزرگم رفتم. ک اونجا غذا بخورم . مادر بزرگ از من سوال کرد ک مادرم کجاست و من هم گفتم ک مسافرته بعد غذا به مادر بزرگم کمک کردم میز رو جمع کنه .و بعد لباس پوشیدم و به خونه رفتم . لباس خوابم رو پوشیدم و روی تختم دراز کشیدم وبعد مدتی خوابم برد. دوباره همون خواب عجیب صبح رو دیدم باز هم همه جا سفید بود .یک نفر پشت سرم . دستش رو ری شونه هام گذاشت معلوم بود از من کوتاه تره اون کاکو بود !
...
نظرات