Volume 0%
Press shift question mark to access a list of keyboard shortcuts
میانبرهای صفحه کلید
پخش/توقفSPACE
افزایش صدا
کاهش صدا
پرش به جلو
پرش به عقب
زیرنویس روشن/خاموشc
تمام صفحه/خروج از حالت تمام صفحهf
بی صدا/با صداm
پرش %0-9
00:00
00:00
00:00
 

رمان شیطانی ک فرشته بود پارت 5

۰ نظر گزارش تخلف
*sakusha*
*sakusha*

کاغذ رو پرت کردم توی سطل اشفال . لباس هامو عوض کردم و لباس بیرون پوشیدم به خونه مادر بزرگم رفتم. ک اونجا غذا بخورم . مادر بزرگ از من سوال کرد ک مادرم کجاست و من هم گفتم ک مسافرته بعد غذا به مادر بزرگم کمک کردم میز رو جمع کنه .و بعد لباس پوشیدم و به خونه رفتم . لباس خوابم رو پوشیدم و روی تختم دراز کشیدم وبعد مدتی خوابم برد. دوباره همون خواب عجیب صبح رو دیدم باز هم همه جا سفید بود .یک نفر پشت سرم . دستش رو ری شونه هام گذاشت معلوم بود از من کوتاه تره اون کاکو بود !
...

نظرات

نماد کانال
نظری برای نمایش وجود ندارد.

توضیحات

رمان شیطانی ک فرشته بود پارت 5

۷ لایک
۰ نظر

کاغذ رو پرت کردم توی سطل اشفال . لباس هامو عوض کردم و لباس بیرون پوشیدم به خونه مادر بزرگم رفتم. ک اونجا غذا بخورم . مادر بزرگ از من سوال کرد ک مادرم کجاست و من هم گفتم ک مسافرته بعد غذا به مادر بزرگم کمک کردم میز رو جمع کنه .و بعد لباس پوشیدم و به خونه رفتم . لباس خوابم رو پوشیدم و روی تختم دراز کشیدم وبعد مدتی خوابم برد. دوباره همون خواب عجیب صبح رو دیدم باز هم همه جا سفید بود .یک نفر پشت سرم . دستش رو ری شونه هام گذاشت معلوم بود از من کوتاه تره اون کاکو بود !
_خوبی ؟ نامه رو خوندی ؟نمیخوای بیدار بشی ؟ نمیخوای به حرف من گوش کنی ؟
_ک..کا
قبل از این ک حرفم تموم بشه زیر پام خالی شد و دوباره همون اتفاق صبح افتاد ساعت رو نگاه کردم ساعت 11:45 شب بود یک ربع دیگه همون اتفاقی ک کاکو گفته بود میوفتاد و میفهمیدم حرفش راسته یا نه .
قبلا زمان مثل باد میگذشت ولی همین یک ربع مثل حلزون بود چرا داشتم حرف اونو گوش میدادم ؟ نمیدونم چرا احساس میکردم راست میگه از طرفی من دوبار خوابشو به صورت غیر طبیعی دیدم ! یکمی میترسیدم اگر حرفاش درست بود نمیتونستم کاری بکنم . ساعت رو نگاه کردم ساعت 11:61 بود . 11:61؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ چی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ امکان نداشت یک دفعه زیر پام خالی شد .نکنه باز خوابم برده بود ؟؟؟؟؟؟ توی یک تونل افتاده بودم دیوار های دورم هی رنگ عوض میکردند تا وقتی ک همه جا سیاه شد احساس کردم دورم پر ابه ولی احساس خفگی نداشتم.روی زمین سفتی افتادم ولی دردم نگرفت بالاخره به یک جایی رسیدم .! همه جا تاریک بود جایی رو نمیدیدم . یک دفعه بدون این ک بتونم کاری بکنم به جایی بسته شدم همه جا روشن شد . من توی مدرسه بودم ولی ...
انگار مدرسه تبدیل به قبرستون شده بود . اینجا وقعا مدرسه من بود ؟ یک دفعه نور خیره کننده ای چشمم رو گرفت . از نور خانوم زیبا و قد بلندی با دو بال بزرگ بیرون اومد. به من نزدیک شد و من رو ازاد کرد .خنده شیرینی برلب داشت جوری به من نگاه میکرد انگار گنج پیدا کرده .
-خوبی ؟ ترسیدی ؟
+ب...بله لطف دارین . من کجام ؟؟؟؟؟
_ اه . تو داخل زمین امتحان هستی .دنبالم بیا.
دست منو گرفت و زمینی برد ک انتهای اون یک در بزرگ وجود داشت.
-باید از این زمین رد بشی و از در عبور کنی .
+ این ک کاری نداره .
_مراقب خودت باش....
___________________________
ببخشید دیر شد ^^