رمان ترسناک "بی خواب"- پارت 20
-باشه ، ممنونم
لبخند میزنم و میگم :<انتهای سالن . در دوم سمت راست .>
موهاش روی شانههاش میریزه .میچرخه و دور میشه . تکان خوردن بدنش رو تماشا میکنم . به شکل لب هاش فکر میکنم . دانه های باران روی پوستش .
او نیز حتما چنین احساسی داره .
خودش گفت که دست سرنوشت بوده .
این دفعه همه چی به خوبی پیش میره
این دفعه همه چی بی نظیر خواهد بود .
نه مانند دفعات قبل .
نظرات (۲۳)