باید میپذیرفتم:>>"کپشن خاطره'ای از مرگ..."
سلام از ی بی مصرف"
انقدر سخته برام کلماتی که میگنو فراموش کنم"
البته خب نمیگن ولی میتونم حسش کنم"
اون نگاه معلممون که داد میزنه امیدی بهم نداره"
یا همسایه ها که ادم حسابم نمیکنن"
واقعا چرا؟ آخه از کجا منو دیدن و میشناسن که این رفتارو باهام دارن؟"
باید قبول کنم دنیا اینطوره"
هنوز یه دختر 18 ساله رو ک سرپرست خانوادست بزرگ حساب نمیکنن؟
باید مثلا بچه بیارمو ازدواج کنمو برم سر کار که آدم محسوب شم؟"
آراد اینارو نمیفهمه خداروشکرش"
کل محله رو نذری دادن جز خونه ما"
گریم میاد"
گناهم چی بوده؟ باید چکار کنم که پذیرفته شم؟"
اگ واقعا نیازی نباشه به پذیرفته شدنم چی؟
آلاله میخوام یه آرزو کنم"
یه روزی بیا باهم بریم ساحل"
ساعت 3 نیمه شب بریم ساحل"
تا طلوع آفتاب تو همه ساحل قدم بزنیم و رد پامونو ثبت کنیم:)"
طلوع آفتاب نورانی و گرم باشه"
یه چیزیو میخوای بدونی؟ اون روزیکه بریم ساحل هیچکی اونجا نیست !"
هیچکسم نمیاد"
چون من از خدا خواستم اون ساحلو فقط برای ما دو تا بسازه^^
یه ساحل تو بهشت"
فقط برای خودمون:)
اونجا میبینمت آلا"
شب بخیر:)"
نظرات (۵۸)