شعر رو بخونید هنو براش اسم انتخاب نکردم
چشمانمان را بستیم به هرچه دیدیم
گوش هایمان را گرفتیم از هرچه شنیدیم
لبانمان خشک شد به لبخند
چشمانمان تر شد از غمِ مرگ
باز نگفتیم تا شاید کسی پیدا شود تا بیند چشمانمان
اما همه زل زدن به لبان خندانمان
خنده عیب نیست
خنده به گریه عیب است
گریه عیب نیست
گریه به حال خنده، عیب است
مردیم و کس نفهمید چه کشیدیم
رفتیم و کس نفهمید چه شنیدیم
باز لبانمان خشک شد به لبخند از کم آبی
باز چشمان مان سرخ شد از طوفانِ دریایش
تک تک سلول هایم قفسی شد برایم
دیگر نای حرف نیس که بگویم دوستت دارم
نویسندش خودمم
واقعا نمیدونم چی بگم. توی همین چند ثانیه که این رو نوشتم گریه کردم.
نظرات (۴)