■راز یک جنایت■ پارت 15■
جز صدای هو هو باد هیچ صدایی به گوش نمیرسید و جز نور ماه که روی آب افتاده بود ، همه جا تو تاریکی فرو رفته بود . صدا زدم:( جین ) جوابی نگرفتم . دوباره گفتم:( یونگی . پسرا شما اینجایین؟ ) بازم جوابی نشنیدم. با ترس دور و اطرافمو بررسی کردم. خدایا اینا کجا بودن ؟ چرا جوابمو نمیدادن ؟ سعی کردم ارامشمو حفظ کنم . چند بار نفس عمیق کشیدم و به سمت ویلا حرکت کردم . دستگیره درو کشیدم پایین و وارد ویلا شدم . داخل ویلا هم درست مثل بیرون تو تاریکی فرو رفته بود. تمام شجاعتمو جمع کردم و حرکت کردم . تغریبا وسطای سالن بودم که ...
نظرات (۵)