ای غافل از سوز درونم.... سرگشته در دشت جنونم
با گریه سر را به دامانت از غم نهادم
که شاید بسوزد دل تو ز حال دل من
عجب ساده بود این دل غافل من
با گریه سر را به دامانت از غم نهادم
که شاید بسوزد دل تو ز حال دل من
عجب ساده بود این دل غافل من
گفتم اگر با ناله ام آتش بر جان تو
گفتم اگر با گریه ام دریا کنم دامان تو
یارم شوی نازم کشی سوزم چشانی
اشک غمو خون دلم چشمم چشانی
ای غافل از سوز درونم
سرگشته در دشت جنونم
رفتی و دامن زدی آتشم را
از من گرفتی آرامشم را
رفتی که سوزد دل بیگناهم
ندیده گرفتی همه اشک و آهم
گفتم اگر با ناله ام آتش بر جان تو
گفتم اگر با گریه ام دریا کنم دامان تو
یارم شوی نازم کشی سوزم چشانی
اشک غمو خون دلم چشمم چشانی
نظرات