فن فیکشن Kill Or Kiss __ پارت 71
سرمو تکون دادم . اصلا ممکن نبود که اینا همشون حقیقت باشن . حتی اگر هم برگشته دیگه دلیلی نداره منو یا یوکی رو بکشه . من اون روز نجاتش دادم اون عوضیو ! بهم مدیونه اون ! ... نیس ؟
سر درد وحشتناکی گرفته بودم .
یهو دکتر اومد بیرون و هممون با عجله سمتش رفتیم .
ریتا ـ حالش چطوره ؟ خوبه ؟
صداش میلرزید و ترس و دلهره کاملا مشخص بود . هممون دلهره داشتیم .
جین صداشو بالا برد ـ د بگو دیگه !!
دکتر صداشو صاف کرد ـ وضعیت الانش بهتره .
هممون نفس راحتی کشیدیم .
لبخند بزرگی زدم ـ واییی خداروشکر .
دکتر ـ اما ... یه چیز دیگه هم باید آزمایش بشه .... با من میاین یه لحظه ؟
با من بود . چند بار پلک زدم و با گیجی بهش خیره شدم . چرا من باید باهاش میرفتم ؟
از پسرا خواستم همونجا بمونن تا برم و برگردم.
با دکتر به یه اتاق رفتیم .
دکتر ـ میخوام ازت خون بگیرم .
با سر تایید کردم ... بازومو گرفت و مشغول شد ... دقیقا نمیدونستم چرا ازم خون میگرفتن ولی خب دکتر بود و بهش اعتماد داشتم .
دکتر ـ راستش دوستتون با چیزی مسموم شدن که ما تاحالا ندیدیمش . میترسم این سم مربوط به غذای مدرستون باشه . از اینم میترسم که شما هم مسموم شده باشین . واسه همین ازتون خون میگیریم .
من ـ م..مسموم ؟!
اون لحظه ، اون تنها کلمه ای بود که نمیخواستم بشنوم . تنها کلمه ای بود که منو از افکارم مطمعن کرد ... دیگه مطمعن بودم که کار فن کلاب نیست .
دکتر ـ اره .. مسموم .
غیرممکنه !
سرمو تند تند تکون دادم ـ امکان داره اشتباه کرده باشین ؟
دکتر ـ نه نداره . ما این آزمایشو چند بار روی دوستتون انجام دادیم ... و به نظر میاد شما هم ...
من ـ من هم چی ؟
با قیافه ی سردرگ نگام کرد ـ شما هم توی بدنتون این سمو دارین ! ... ولی ... ولی تازه نیست ! انگار مال چندین مدت پیشه و یجورایی غیرفعال شده ؟!
تا حالا حس کردین قلبتون واسه چند لحظه وایسه ؟ فقط داشتم سعی میکردم نفس بکشم ... اگه چیزی بود که پسرا میگفتن ، من نمیدونستم چیکار کنم . دکتر داشت حرف میزد و چمیدونم میگفت که معجزه شده که یوکی از هوش رفته اما من نه ...
با پاهای لرزون وایسادم ـ من .. من باید برم .
بدون اینکه به صدا زدنای دکتر گوش کنم از اتاق بیرون دوییدم .
نظرات