پارت 20 رمان جدال عاشقانه

۱ نظر گزارش تخلف
Jedal_Asheqane
Jedal_Asheqane

مریم:اره بابا جلسه بعد برو سر کلاس بشین و اصلا هم به روی خودت نیار
-باشه بزار ببینم چی میشه حالام پاشید بریم یه چیز بخوریم دارم میمیرم از گشنگی صبحونم نخوردم
-اکی
-فارسی را پاس بدار بی فرهنگ!
- خفه شو!
.....................................................
امروز دوباره با دانیال کلاس دارم صبح زود پاشدم و یه مانتوی بلند سورمه ای پوشیدم با یه ارایش خیلی کم از مامان خداحافظی کردمو که سپهرو دیدم:
-سلام داش سپهر
-باز لات شدی تو؟؟
- بلی !
-خیلی پررویی
- میدونم بابای
-چرا داری اینقدر زود میری؟؟
-اممم...ممم...ا..اها دارم زود میرم چون امروز کلاسمون زود شروع میشه
-باشخ گود بای
-بابا اینگلیشش
اومدم سوار ماشین شدمو چون خیابونا خلوت بود و منم عاشق پرواز کردن 10 دقیقه ای رسیدم و ماشینو پارک کردمو دوییدم سمت کلاس فقط خدا خدا میکردم کسی هنوز نیمده باشه که با دیدن کلاس خالی خیالم راحت شد رفتم سمت صندلی استاد گوریلمون !و بطری ایمو دراوردم و ریختم رو صندلی بعدم ادامسامو دراوردم و چسبوندم به صندلی یکمم چسب مایع ریختم تا حسابی کثیف شه بعدم همه وسایلمو برداشتم و صندلی رو یه جوری گزاشتم که اصلا معلوم نباشه بعدم از کلاس زدم بیرون ورفتم رو نیمکت همیشگی نشستم که دیدم سارا داره میاد :
-سلام یاسی جونم
-آفتاب ازز کودوم طرف دراومده مهربون شدی عین ادم حرف میزنی؟؟
-یعنی برو گمشو که به تو خوب حرف زدن نیومده
-خوب حالا سلام خوبی؟؟
-آره عالیم
-سحر بگو ببینم چیشده؟؟
-هوچی بابا دیشب زود خوابیدم سرحالم
-منم عر عر^_^تو دوتا گوش دراز رو سر من میبینی؟؟؟
-اره ببینشون ایناهاشن تازه مخملیم هستن
-گه نخور-_-
- من تورو نمیخورم!
- خیلی بیشعوری
-میدونم^_^
دیگه بخثمون ادامه پیدا نکرد چون مریم اومد و گفت:
-سلام ای دوستان
یاس:اهوکی تو هم امروز شاد میزنیا خبریه؟؟
- نه مگه باید خبری باشه
-اخه مشکوک میزنین هردوتون دوباره واسه من چه اشی پختین؟؟
سحر:ای بابا عشقم میکشه خوب باشم حرفیه؟؟
-نه!
مریم :یعد کلاس همینجا
سحر:فقط امیدوارم رام بده
یاس:حالا یه عذر خواهی کن دیه!
-حالا ببینم چی میشه
مریم:یعنی خیلی مغروری مغرور رو بردن جهنم گفت وایسا تا سحر جونمم بیاد
- به تورفتم مریم جون
-پررو
یاس:اه بیاید بریم دیگه
-اکی بابای

نظرات (۱)

Loading...

توضیحات

پارت 20 رمان جدال عاشقانه

۱۳ لایک
۱ نظر

مریم:اره بابا جلسه بعد برو سر کلاس بشین و اصلا هم به روی خودت نیار
-باشه بزار ببینم چی میشه حالام پاشید بریم یه چیز بخوریم دارم میمیرم از گشنگی صبحونم نخوردم
-اکی
-فارسی را پاس بدار بی فرهنگ!
- خفه شو!
.....................................................
امروز دوباره با دانیال کلاس دارم صبح زود پاشدم و یه مانتوی بلند سورمه ای پوشیدم با یه ارایش خیلی کم از مامان خداحافظی کردمو که سپهرو دیدم:
-سلام داش سپهر
-باز لات شدی تو؟؟
- بلی !
-خیلی پررویی
- میدونم بابای
-چرا داری اینقدر زود میری؟؟
-اممم...ممم...ا..اها دارم زود میرم چون امروز کلاسمون زود شروع میشه
-باشخ گود بای
-بابا اینگلیشش
اومدم سوار ماشین شدمو چون خیابونا خلوت بود و منم عاشق پرواز کردن 10 دقیقه ای رسیدم و ماشینو پارک کردمو دوییدم سمت کلاس فقط خدا خدا میکردم کسی هنوز نیمده باشه که با دیدن کلاس خالی خیالم راحت شد رفتم سمت صندلی استاد گوریلمون !و بطری ایمو دراوردم و ریختم رو صندلی بعدم ادامسامو دراوردم و چسبوندم به صندلی یکمم چسب مایع ریختم تا حسابی کثیف شه بعدم همه وسایلمو برداشتم و صندلی رو یه جوری گزاشتم که اصلا معلوم نباشه بعدم از کلاس زدم بیرون ورفتم رو نیمکت همیشگی نشستم که دیدم سارا داره میاد :
-سلام یاسی جونم
-آفتاب ازز کودوم طرف دراومده مهربون شدی عین ادم حرف میزنی؟؟
-یعنی برو گمشو که به تو خوب حرف زدن نیومده
-خوب حالا سلام خوبی؟؟
-آره عالیم
-سحر بگو ببینم چیشده؟؟
-هوچی بابا دیشب زود خوابیدم سرحالم
-منم عر عر^_^تو دوتا گوش دراز رو سر من میبینی؟؟؟
-اره ببینشون ایناهاشن تازه مخملیم هستن
-گه نخور-_-
- من تورو نمیخورم!
- خیلی بیشعوری
-میدونم^_^
دیگه بخثمون ادامه پیدا نکرد چون مریم اومد و گفت:
-سلام ای دوستان
یاس:اهوکی تو هم امروز شاد میزنیا خبریه؟؟
- نه مگه باید خبری باشه
-اخه مشکوک میزنین هردوتون دوباره واسه من چه اشی پختین؟؟
سحر:ای بابا عشقم میکشه خوب باشم حرفیه؟؟
-نه!
مریم :یعد کلاس همینجا
سحر:فقط امیدوارم رام بده
یاس:حالا یه عذر خواهی کن دیه!
-حالا ببینم چی میشه
مریم:یعنی خیلی مغروری مغرور رو بردن جهنم گفت وایسا تا سحر جونمم بیاد
- به تورفتم مریم جون
-پررو
یاس:اه بیاید بریم دیگه
-اکی بابای