شاعر میگه.....کپ
در لبهای بیصدا و چشمهای خالی،
سکوت بیشتر از هر واژهای
در دل طوفانها میدمد.
آنهایی که در میان جمع
دست در دست هیاهو دارند،
همچنان در گمراهیِ خود
میچرخند.
لحظهها، تنها لحظهها،
در بازتاب چهرههای عبور کرده
پنهان میشوند.
هیچکس چیزی نمیخواهد
جز پر کردن خلأ
با دستانی خالیتر از قبل.
صدای گوشخراش دنیا
در گوشهای کسانی که به دل کوچهها
خیره شدهاند،
نمیرسد.
مردم در دیوارهای خود
محصورند
و هر کسی با لبخندی گمراهکننده
به دنیای دیگری مینگرد،
غافل از اینکه
کسی در پشت درختان همیشه سبز
میتواند همهچیز را ببیند.
چه شبیه به داستانی بیپایان،
که در آن،
شخصیتی همیشه در حال دویدن است
اما هرگز مقصدی نمییابد.
نویسنده :نامشخص!
نظرات (۳)