رمان کوتاه ((ساعت9)) پارت اخر
چشمام رو باز کردم. کنار بابام نشسته بودم و شرکت رو اداره میکردم. با هم میخندیدیم
+ مامااان
...
چشمام رو باز کردم. کنار بابام نشسته بودم و شرکت رو اداره میکردم. با هم میخندیدیم
+ مامااان
...
نظرات