in the end-

۹۲ نظر گزارش تخلف
dead end
dead end

چشم باز کردمُ دیدم وسط رینگ بوکسم!
نمی‌دونستم چرا اونجام
من نَ قوی بودم نَ ب اون مسابقه‌ی لنتی اهمیت می‌دادم
هیچ دلیلی برای مبارزه نداشتم...
حتی نمی‌خواستم ب خاطر جونمم ک شده بجنگم!
من اونی بودم ک همه‌ عمرشُ رو تخت دراز می‌کشید و ب صدای بارون گوش می‌داد و هیچی براش مهم نبود!
حالا این مَن وسط رینگ ایستاده...
داور از قبل سوت شروع بازی رو زده بود
بِ خودم اومدم؛ مشت‌هایی ک پیوسته پک و پهلومُ ب درد می‌آورد...
اصلا برا چی دارم می‌جنگم؟!
حتی نمیدونستم حریفم یکی دیگس یا منه که با من سر جنگ برداشته...
من ک با کسی دشمنی نداشتم
نَ ب زندگی اعتقاد داشتم، نَ ب مرگ، نَ ب هر گه دیگه‌ای ک اون وسط بود...
حالا چی؟...
کف زمین افتادم و از سوراخ بینیم خون میاد...
میترسم...
درد دارم...
از وقتی ب یاد دارم زندگی ب بی‌رحمانه ترین حالت ممکن بم ضربه زده و منُ از پا در‌آورده...
بعضی وقتا ضربه‌ها کاری نبودنُ تونستم پا شمُ با پُررویی ب مبارزه ادامه بدم...
گاهی اونقدر محکم بودن ک زمین خوردمُ نایِ اینو نداشتم ک سر پاهام بایستم...
من زیاد کف رینگ افتادم
من توی ناک اوت شدن بدون شک برای خودم قهرمان یگانه‌ایم!
آره...
بعضی وقتام فقط ب فکر فرار بودم
بِ فکر اینکه پناه ببرم ب هر چیزُ کسی ک از یادم ببره دارم گوشه‌ی این رینگ لِه میشم...
ولی میدونی چیه؟
بدیش اینجاس ک این رینگ کوفتی همش دو وجب بیشتر نیستُ راه در رو نداره...
احمقانَست...
اما حتی برای این مسابقه‌ نابرابر و بیخود ی سری تماشاچی هم جفتُ جور کردم!
در واقع بلیط مسابقه‌ای ک دارم توش کتک میخورمُ ب شماها فروختم...‌
الان نشستین وسط تماشاچی‌ها...
حالا وقتی من زمین میخورم
بعضیاتون اشک می‌ریزین...
بعضیاتون بلند میشین و خوشحالی میکنین...
بعضیاتون سر باخت من شرط بندی میکنن...
تعدادیتون از وسط جمعیت میاین جلو و سعی میکنین مبارزه کردنُ یادم بدین...
اکثرتون حتی از خودمم تنهاتر و داغون‌تر و وحشت‌زده‌ترین...
نگاتون میکنم و لبخند بی رمقی میزنم...
حتی جون ندارم ب کسایی ک دستم میندازن بگم "خفه شو پوفیوز ریغونه"
خلط خونیِ تو دهنمُ کف رینگ تف میکنمُ در حالی ک زانوهام میلرزه، دستمُ میگیرم ب طناب روزمرگی و بلند میشم!
باید بگم ب عنوان کسی ک اصلا ب مبارزه اعتقادی نداره
مَن مبارز خوبی هستم...
سالهاست دارم ادامه میدم...
و هر روز میرم توی رینگ و منتظر ضربه‌ بعدی میمونم...:)

نظرات (۹۲)

Loading...

توضیحات

in the end-

۴۴ لایک
۹۲ نظر

چشم باز کردمُ دیدم وسط رینگ بوکسم!
نمی‌دونستم چرا اونجام
من نَ قوی بودم نَ ب اون مسابقه‌ی لنتی اهمیت می‌دادم
هیچ دلیلی برای مبارزه نداشتم...
حتی نمی‌خواستم ب خاطر جونمم ک شده بجنگم!
من اونی بودم ک همه‌ عمرشُ رو تخت دراز می‌کشید و ب صدای بارون گوش می‌داد و هیچی براش مهم نبود!
حالا این مَن وسط رینگ ایستاده...
داور از قبل سوت شروع بازی رو زده بود
بِ خودم اومدم؛ مشت‌هایی ک پیوسته پک و پهلومُ ب درد می‌آورد...
اصلا برا چی دارم می‌جنگم؟!
حتی نمیدونستم حریفم یکی دیگس یا منه که با من سر جنگ برداشته...
من ک با کسی دشمنی نداشتم
نَ ب زندگی اعتقاد داشتم، نَ ب مرگ، نَ ب هر گه دیگه‌ای ک اون وسط بود...
حالا چی؟...
کف زمین افتادم و از سوراخ بینیم خون میاد...
میترسم...
درد دارم...
از وقتی ب یاد دارم زندگی ب بی‌رحمانه ترین حالت ممکن بم ضربه زده و منُ از پا در‌آورده...
بعضی وقتا ضربه‌ها کاری نبودنُ تونستم پا شمُ با پُررویی ب مبارزه ادامه بدم...
گاهی اونقدر محکم بودن ک زمین خوردمُ نایِ اینو نداشتم ک سر پاهام بایستم...
من زیاد کف رینگ افتادم
من توی ناک اوت شدن بدون شک برای خودم قهرمان یگانه‌ایم!
آره...
بعضی وقتام فقط ب فکر فرار بودم
بِ فکر اینکه پناه ببرم ب هر چیزُ کسی ک از یادم ببره دارم گوشه‌ی این رینگ لِه میشم...
ولی میدونی چیه؟
بدیش اینجاس ک این رینگ کوفتی همش دو وجب بیشتر نیستُ راه در رو نداره...
احمقانَست...
اما حتی برای این مسابقه‌ نابرابر و بیخود ی سری تماشاچی هم جفتُ جور کردم!
در واقع بلیط مسابقه‌ای ک دارم توش کتک میخورمُ ب شماها فروختم...‌
الان نشستین وسط تماشاچی‌ها...
حالا وقتی من زمین میخورم
بعضیاتون اشک می‌ریزین...
بعضیاتون بلند میشین و خوشحالی میکنین...
بعضیاتون سر باخت من شرط بندی میکنن...
تعدادیتون از وسط جمعیت میاین جلو و سعی میکنین مبارزه کردنُ یادم بدین...
اکثرتون حتی از خودمم تنهاتر و داغون‌تر و وحشت‌زده‌ترین...
نگاتون میکنم و لبخند بی رمقی میزنم...
حتی جون ندارم ب کسایی ک دستم میندازن بگم "خفه شو پوفیوز ریغونه"
خلط خونیِ تو دهنمُ کف رینگ تف میکنمُ در حالی ک زانوهام میلرزه، دستمُ میگیرم ب طناب روزمرگی و بلند میشم!
باید بگم ب عنوان کسی ک اصلا ب مبارزه اعتقادی نداره
مَن مبارز خوبی هستم...
سالهاست دارم ادامه میدم...
و هر روز میرم توی رینگ و منتظر ضربه‌ بعدی میمونم...:)