...

۱ نظر
گزارش تخلف
.
.

وسط پاییز بود اون تو اتاقش نشسته بود و داشت شام می خورد ساعت هشت شب بود بعد اینکه شامشو تموم کرد کاپشنشو تنش کرد گوشی و هندزفزی هاشم برداشت و رفت بیرون هنوز مردم زیادی بیرون بودن
خیابون ها پر ماشین بود پیاده روها شلوغ بود اون اومده بود بیرون که بعدا که بارون بارید زیر بارون قدم بزنه هواشناسی اعلام کرده بود اون شب قراره بارون بباره البته نصفه شب و تا صبح ادامه پیدا کنه یعنی یه وقت عالی که کسی هم بیرون نبود و اون می تونست تنهای زیر بارون قدم بزنه بعد چند ساعت راه رفتن دیگه پیاده روها خلوت شده بودن مردم برگشته بودن خونه هاشون چراغ های خونه ها مغازه ها خاموش شده بود فقط چراغ های پارکی و چراغ دکل های برق روشن مونده بودن سکوت ارامش بخشی همه جا رو فرا گرفته بود دیگه خبری از ادمها نبود هر چند دقیقه یه بار هم یه ماشین با سرعت از کنارش رد می شد هوا هم هی سردتر و سردتر می شد ساعت از دو ی صبح چند دقیقه ای گذشته بود حدودا به اخر شهر رسیده بود و لی بازم دوست داشت بره از شهر خارج میشه تا اینکه به یه کوه رسید ارتفاعش زیاد نبود نهایتا چهارصد متری می شد ولی شیب تندی داشت ازش بالا رفت ده دقیقه طول کشید تا به بالای کوه برسه یکم اون بالا استراحت کرد و به شهر نگاه کرد منظره قشنگی داشت شبیه یه دریای نورانی بود تو اون تاریکی کم کم بارون هم شروع به باریدن کرد و اونم اون مسیر که اومده بود رو برگشت از کوه اروم آروم اومد پایین
ولی یه مشکلی وجود داشت هوا بیش از اندازه سرد شده بود و بارون هم بدجوری می بارید اون فقط به قدم زدن زیر بارون فکر کرده بود نه هوای سرد
بعد یه ساعت که زیر بارون قدم زد دیگه مثل یخ شده بود انگشت های دستش رو نمی‌تونست تکون بده بارون سرد صورتش رو مثل یخ کرده بود سرتاپا خیس خیس بود تازه باده سرد هم می وزید داخل کفش هاش پر از آب شده بود و وقتی قدم می زد یه صدای عجیبی می داد یجورای دیگه پشیمون شده بود از اینکه اومده بود بیرون الان فقط یه چیزی می خواست زود برگرده و کنار اتیش شومینه خودشو گرم کنه و یه چای گرم بخوره

نظرات (۱)

Loading...

توضیحات

...

۱۹ لایک
۱ نظر

وسط پاییز بود اون تو اتاقش نشسته بود و داشت شام می خورد ساعت هشت شب بود بعد اینکه شامشو تموم کرد کاپشنشو تنش کرد گوشی و هندزفزی هاشم برداشت و رفت بیرون هنوز مردم زیادی بیرون بودن
خیابون ها پر ماشین بود پیاده روها شلوغ بود اون اومده بود بیرون که بعدا که بارون بارید زیر بارون قدم بزنه هواشناسی اعلام کرده بود اون شب قراره بارون بباره البته نصفه شب و تا صبح ادامه پیدا کنه یعنی یه وقت عالی که کسی هم بیرون نبود و اون می تونست تنهای زیر بارون قدم بزنه بعد چند ساعت راه رفتن دیگه پیاده روها خلوت شده بودن مردم برگشته بودن خونه هاشون چراغ های خونه ها مغازه ها خاموش شده بود فقط چراغ های پارکی و چراغ دکل های برق روشن مونده بودن سکوت ارامش بخشی همه جا رو فرا گرفته بود دیگه خبری از ادمها نبود هر چند دقیقه یه بار هم یه ماشین با سرعت از کنارش رد می شد هوا هم هی سردتر و سردتر می شد ساعت از دو ی صبح چند دقیقه ای گذشته بود حدودا به اخر شهر رسیده بود و لی بازم دوست داشت بره از شهر خارج میشه تا اینکه به یه کوه رسید ارتفاعش زیاد نبود نهایتا چهارصد متری می شد ولی شیب تندی داشت ازش بالا رفت ده دقیقه طول کشید تا به بالای کوه برسه یکم اون بالا استراحت کرد و به شهر نگاه کرد منظره قشنگی داشت شبیه یه دریای نورانی بود تو اون تاریکی کم کم بارون هم شروع به باریدن کرد و اونم اون مسیر که اومده بود رو برگشت از کوه اروم آروم اومد پایین
ولی یه مشکلی وجود داشت هوا بیش از اندازه سرد شده بود و بارون هم بدجوری می بارید اون فقط به قدم زدن زیر بارون فکر کرده بود نه هوای سرد
بعد یه ساعت که زیر بارون قدم زد دیگه مثل یخ شده بود انگشت های دستش رو نمی‌تونست تکون بده بارون سرد صورتش رو مثل یخ کرده بود سرتاپا خیس خیس بود تازه باده سرد هم می وزید داخل کفش هاش پر از آب شده بود و وقتی قدم می زد یه صدای عجیبی می داد یجورای دیگه پشیمون شده بود از اینکه اومده بود بیرون الان فقط یه چیزی می خواست زود برگرده و کنار اتیش شومینه خودشو گرم کنه و یه چای گرم بخوره