{رمان کره ای پیانیست}(پارت اول)[گزارش نشه لطفا]

رمان های من

۴۴ ویدیو
Anahita.Mix -۴۴ / ۲۳

پیانیست(پارت چهاردهم){قسمت اول}[گزارش نشه لطفا]

۰ نظر گزارش تخلف
Anahita.Mix
Anahita.Mix

تا به خودم اومدم دیدم جلوی در رستورانم،وارد رستوران شدم و روی یه صندلی نشستم و نفس نفس زنان از یه گارسن یه لیوان آب خواستم. آبو خوردم و کمی آروم شدم و...
_بعد از اینکه پیشونی سوجینو بوسیدم و اون حرفو بهش زدم، سوجین ناراحت شد و صورتشو از دستای من در آورد و با عجله از پیش من رفت. وای فکر کنم زیاده روی کردم، نباید اینقدر زود بوسش میکردم، خاک تو سرت جونگ بوم، الان پیش خودش فکر میکنه تو یه منحرف عوضی هستی، اون حرف چی بود من یهو زدم فکر کنم روحی چیزی اون موقع منو تسخیر کرده بود، آره حتما همین طوره
دست راستمو مشت کردمو آروم کوبیدم به سرم و از جام بلند شدم وسایلمو برداشتم، اما همین که میخواستم برم بیرون چشمم به یه کیف کوچیک سفید افتاد .
_عه اینکه کیف سوجینه، حتما به خاطر من یادش رفته کیفشو برداره، باید همین الان کیفشو براش ببرم.
از آموزشگاه بیرون زدم و خودم به سرعت به ماشینم رسوندم، روشنش کردم و به سمت رستوران به راه افتادم. بعد از چند دقیقه به رستوران رسیدم. ماشینو خاموش کردم و نفس عمیقی کشیدم، کیف سوجینو برداشتم و از ماشین پیاده شدم . جلوی در خیری از دربونا نبود اینطور که معلوم بود امروز زیاد مشتری نداشتن حداقل واسه ناهار . از فکر و خیال دست کشیدم و نزدیک در وردی شدم که چشمم به سوجین افتاد که پشت یه میز نشسته بود و یه لیوان آب جلوش بود. حالت صورتش کاملا برزخی بود . وقتی صورت عصبانی سوجینو دیدم با خودم گفتم : اگه امروز کیفشو ندم طوری میشه؟... نه معلومه که نمیشه این همه روز خدا، یه روز دیگه بهش کیفشو میدم، آره این بهترین کاره.
خیلی آروم از در فاصله گرفتم و چرخیدم سمت ماشینم. هنوز قدم اولو برنداشته صدای باز شدن در رستورانو شنیدم و سرجام یخ زدم.
+ معلم لی؟
یا خود خدا، سوجینه *_* کارم تمومه،
چشمامو یه بار محکم بستم و باز کردم و آروم سمت سوجین برگشتم .
_اوه...خانم مین سوجین ،شمایید؟! عه چیزه من... من الان یادم افتاد که یه کار خیلی مهم دارم که باید برم انجامش...
هنوز حرفم تموم نشده بود که سوجین مچ دست چپمو محکم گرفتو منو دنبال خودش کشید و بردم تو یه کوچه‌ خلوت و منو چسبوند به دیوار و مچ دستمو ول کرد بعد دست راستشو گذاشت رو دیوار و بهم خیره شد و با صدای نسبتا بلند و محکمی گفت : آقای لی، اگه فکر کردی که به خاطر کاری که کردی خجالت کشیدم و تا اینجا مثل چیتا دوییدم کاملاااا... درست فکر کردی(-_-)...

نظرات

نماد کانال
نظری برای نمایش وجود ندارد.

توضیحات

پیانیست(پارت چهاردهم){قسمت اول}[گزارش نشه لطفا]

۱۱ لایک
۰ نظر

تا به خودم اومدم دیدم جلوی در رستورانم،وارد رستوران شدم و روی یه صندلی نشستم و نفس نفس زنان از یه گارسن یه لیوان آب خواستم. آبو خوردم و کمی آروم شدم و...
_بعد از اینکه پیشونی سوجینو بوسیدم و اون حرفو بهش زدم، سوجین ناراحت شد و صورتشو از دستای من در آورد و با عجله از پیش من رفت. وای فکر کنم زیاده روی کردم، نباید اینقدر زود بوسش میکردم، خاک تو سرت جونگ بوم، الان پیش خودش فکر میکنه تو یه منحرف عوضی هستی، اون حرف چی بود من یهو زدم فکر کنم روحی چیزی اون موقع منو تسخیر کرده بود، آره حتما همین طوره
دست راستمو مشت کردمو آروم کوبیدم به سرم و از جام بلند شدم وسایلمو برداشتم، اما همین که میخواستم برم بیرون چشمم به یه کیف کوچیک سفید افتاد .
_عه اینکه کیف سوجینه، حتما به خاطر من یادش رفته کیفشو برداره، باید همین الان کیفشو براش ببرم.
از آموزشگاه بیرون زدم و خودم به سرعت به ماشینم رسوندم، روشنش کردم و به سمت رستوران به راه افتادم. بعد از چند دقیقه به رستوران رسیدم. ماشینو خاموش کردم و نفس عمیقی کشیدم، کیف سوجینو برداشتم و از ماشین پیاده شدم . جلوی در خیری از دربونا نبود اینطور که معلوم بود امروز زیاد مشتری نداشتن حداقل واسه ناهار . از فکر و خیال دست کشیدم و نزدیک در وردی شدم که چشمم به سوجین افتاد که پشت یه میز نشسته بود و یه لیوان آب جلوش بود. حالت صورتش کاملا برزخی بود . وقتی صورت عصبانی سوجینو دیدم با خودم گفتم : اگه امروز کیفشو ندم طوری میشه؟... نه معلومه که نمیشه این همه روز خدا، یه روز دیگه بهش کیفشو میدم، آره این بهترین کاره.
خیلی آروم از در فاصله گرفتم و چرخیدم سمت ماشینم. هنوز قدم اولو برنداشته صدای باز شدن در رستورانو شنیدم و سرجام یخ زدم.
+ معلم لی؟
یا خود خدا، سوجینه *_* کارم تمومه،
چشمامو یه بار محکم بستم و باز کردم و آروم سمت سوجین برگشتم .
_اوه...خانم مین سوجین ،شمایید؟! عه چیزه من... من الان یادم افتاد که یه کار خیلی مهم دارم که باید برم انجامش...
هنوز حرفم تموم نشده بود که سوجین مچ دست چپمو محکم گرفتو منو دنبال خودش کشید و بردم تو یه کوچه‌ خلوت و منو چسبوند به دیوار و مچ دستمو ول کرد بعد دست راستشو گذاشت رو دیوار و بهم خیره شد و با صدای نسبتا بلند و محکمی گفت : آقای لی، اگه فکر کردی که به خاطر کاری که کردی خجالت کشیدم و تا اینجا مثل چیتا دوییدم کاملاااا... درست فکر کردی(-_-)...