نریمان پناهی
تنها خواهشم تو این لحظه فقط یه جرعه آب بود - نریمان پناهی
تنها خواهشم تو این لحظه فقط یه جرعه آب بود
حتی یک قطره اگه آبش میدادینم ثواب بود
حرمله آتیش بگیری که با تیر دادی جوابو
خیر نبینی که گرفتی دلخوشیهای رُبابو
خداوندا
تو شاهدی چه پَسته این دشمن
تو شاهدی که بچمو کُشتن
تو اوج مظلومیت و درد
ببین حالا
مُستأصلم میونِ این میدون
کجا برم با این تنِ پر خون
امان ازین دنیای نامرد
نمیشه من، نمیتونم
بخواب آروم، علی جونم
بارون غم داره از چشم پر از اشکم میباره
حال و روزی که دارم این لحظه خیلی گریه داره
مهر مظلومیت من اصغرم، خونِ گلوته
یک نگاهی کن خدایا که این آخرین قنوته
علی جانم
از خون حنجرت وضو دارم
بدجوری داغت کرده بیچارم
از داغ تو دلم کبابه
علی جانم
تنها میشه مادر بیچارت
الهی گهواره نشه غارت
نبودنت مرگ رُبابه
با این درده، فراوونم
برات لالایی میخونم
با دو چشم خیس و گریون بذر غم میکارم اینجا
قلبمو همراه جسمت زیر خاک میزارم اینجا
کاش خدا آروم کنه قلبی رو که آشوبه امروز
فاتح خونِت میشن سر نیزهها غروبِ امروز
بمیرم که
زود بود هنوز غسل و حنوطِ تو
کشته بابا رو این سکوتِ تو
دیگه برام نمونده صبری
بمیرم که
هنوز عزیزم بوی شیر میدی
جای کفن قنداقه پوشیدی
به جای گهواره تو قبری
برات لالایی میخونم
بخواب آروم علی جونم
آنقدر لب تشنه و معصوم بود
گریه هم میکرد نا مفهوم بود
صورتی کوچک شبیه غنچه داشت
استخوانش نرم مثل موم بود
مادرش از تشنگی شیری نداشت
در میان خیمهها مقموم بود
جان به قربان غریبی حسین
از دو قطره آب هم محروم بود
با سه شعبه طفل شش ماهه زدند
در میان کفر هم مظلوم بود
گوش تا گوشِ علی پاشیده شد
چون به جرم عاشقی محکوم بود
عصر عاشورا رسید و صحبت از
نبش قبر کودکی معصوم بود
پیش چشم مادرش رأس علی
لا به لای نیزهها معلوم بود
پیرمردی عقب نیزهی اصغر میگفت
طیب الله به تو حرمله گل کاشتهای
نظرات (۲)