قسمت بیست چهارم فیک نمیدونم چرا؟i dont know why
کای سرجاش میخکوب شد اب دهنش رو قورت داد برگشت ک جیان رو پشتش دید<br>
چند لحظه ب جیان نگاه کرد<br>
جیان ک دید کای ماتش برده دستش رو گرفت جلو صورتش تکون داد<br>
-اوپااااا الوو اوپا<br>
کای یدفعه ب خودش اومد<br>
کای:ها...بله؟؟؟<br>
-اوپا گفتم اینجا تو اتاقم چیکار میکنی؟؟؟<br>
+هاا؟؟؟.....چیزه....اومدم صدات کنم باهم بریم تمرین...<br>
-اها...خب منکه رفته بودم<br>
+چیزه...اره...ینی منم دیدم رفتی....خاستم برم ک گفتم ی نگاه ب اتاقت بندازم...اشکالی نداره ک؟<br>
-نه....میخای بگرد من فقط اومدم کیفم رو بگیرم جا گزاشته بودم....<br>
+نـــــــــــــــه...نگیر<br>
-چرا؟<br>
+خب بگیر<br>
-اوپا فک کنم امروز زیاد حالت خوب نیست<br>
بعد دستش رو اورد بالا و گزاشت رو پیشونی کای<br>
-تب ک نداری...فک کنم زیاد تمرین کردی خسته ای...<br>
+آره...واسه همینه....خب من دیگه برم میبینمت<br>
-باشه برو<br>
بعد کای سریع از پله ها رفت بالا و از جیان دور شد<br>
جیان:این امروز چش بووود؟؟؟<br>
کای چسبید ب دیوار و نفسشو داد بیرون<br>
-نزدیک بوداااا...
نظرات