من مبارزه بلد بودم✌ تو ارزش جنگیدن نداشتی..(توضیحات لطفا)
خوب دوستها و رفقای نماشاییم؛ دوران خیلی خوبی با هم داشتیم؛ ولی شاید از بعده تابستون یه تغییر اساسی کردم که دوستای نزدیکم فهمیدن! و خیلی وقتها متاسفانه باعث اذیتشون شد....
میخوام عوض شم؛ نه به خاطره بقیه؛ بلکه به خاطره خودم
دوران خیلی سختی رو میگذرونم با این که عین خیالمم نیست✌
ولی به جرات میگم "بدترین" دوران زندگیمه✋
میخوام در حده امکان برگردم به گذشته! (چیزی که امکان نداره! ولی قراره انجامش بدم)
خیلی چیزا صد در صد مثله قبل نمیشه؛ ولی خوب...
از همه رفقا میخوام اگر ذهنیت بدی از من داشتن بندازن دور.... به امیده تابستونی مثه پارسال✌
خخخخخ نیمی رو خیلی اذیت کردم^_~ ولی خودمونیما خیلی حال میداد؛ یه روز بهش گفتم که حالا که دارم فکر میکنم از صبح تا شب دارم بات چت میکنم :|
اونم گف اتفاقا منم میخواستم بت بگم :|||✌
همش هم چرت و پرت میگفتیم:///✋ ولی خوب خیلیم خوش گذروندیم *-*
بعدشم که کیان اومد و کلا ماجرا فرق کرد £_£
دو تا پسر تو نماشا :||||
دخترا هم که از جمله شیدا؛ مستر پوکر جون؛ پری غزل؛نوتلا؛ رهاناز؛ آتنا؛نیکو؛ و خیلیای دیگه✌
همتون رو میدوستم ...
از غزل هم به خاطره سوتفاهمات به وجود اومده؛ عذر خواهم :||✋✌
به امیده روز های خوب❤
نظرات (۵۴)