0000

E.oneهمون رضا
E.oneهمون رضا

یکی بود یکی نبود
روز به روز همه می‌مردن زیر این گنبد کبود
یکی بود و یه دهن پر از خون
شعر میخواند تا وقت اجل بود
ذره ذره با خس خس سینه
می‌گفت با حسی پر از کینه
«زمان ما رسید و دنیا چرخید و چرخید
لحظه لحظه این دریا بود که برای تُنگ، تَنگ شد
منم آن فشنگی که دلت را می‌خواست
اما خلاف میلش هدفش سنگ شد
من از نگاه کلاغی که می‌رفت فهمیدم
که سرنوشت درختمان تبر است
مادرم مرد و تنها می‌گذراندم لای این گله گرگ‌ها
چه دیر فهمیدم که تنها حامیِ من همین یک نفر است
از مسجد که بیرون می‌آمدم تازه میفهمیدم چه از خدا دور بودم
برای فهماندنش من لال بودم و مردم کور بودن
وقت سحری میشد و من نمازی میخواندم
که اذانش هم سبب جنایت شد
کسی خیالش نیست و مدام می‌گذرد
از صبحی که حاصلش قتل صداقت شد...»
چارپایه افتاد و دیگر صدا قطع شد.

نظرات (۶)

Loading...

توضیحات

0000

۹ لایک
۶ نظر

یکی بود یکی نبود
روز به روز همه می‌مردن زیر این گنبد کبود
یکی بود و یه دهن پر از خون
شعر میخواند تا وقت اجل بود
ذره ذره با خس خس سینه
می‌گفت با حسی پر از کینه
«زمان ما رسید و دنیا چرخید و چرخید
لحظه لحظه این دریا بود که برای تُنگ، تَنگ شد
منم آن فشنگی که دلت را می‌خواست
اما خلاف میلش هدفش سنگ شد
من از نگاه کلاغی که می‌رفت فهمیدم
که سرنوشت درختمان تبر است
مادرم مرد و تنها می‌گذراندم لای این گله گرگ‌ها
چه دیر فهمیدم که تنها حامیِ من همین یک نفر است
از مسجد که بیرون می‌آمدم تازه میفهمیدم چه از خدا دور بودم
برای فهماندنش من لال بودم و مردم کور بودن
وقت سحری میشد و من نمازی میخواندم
که اذانش هم سبب جنایت شد
کسی خیالش نیست و مدام می‌گذرد
از صبحی که حاصلش قتل صداقت شد...»
چارپایه افتاد و دیگر صدا قطع شد.