بیا با خون بازی کنیم . باشه  رزالین ؟!

سناریو

۳ ویدیو
TAMAYO -۳ / ۱

بیا با خون بازی کنیم . باشه رزالین ؟!

۴۰ نظر گزارش تخلف
TAMAYO
TAMAYO

-رزالین درسته؟
توی وان حموم ولو ولو میخورد و صدا میکرد
-عجیبه . . . با اون دست و پا و دهن بستت میخوای چیکار کنی؟
شیر اب رو بستم . اب سرد توی زمستون . اب تنیه خوبی میشه .
نگهامو از شیر اب گرفتم به چشمای مشکیش خیره شدم .
-میدونستی چشات خیلی حال بهم زنه؟ اون دیوونه چشاته نه؟
کمی جلوتر رفتم و چونش رو گرفتم
-بعد از کشتنت چشاتو توی یه پاکت برای ویکتور میفرستم .
تقلا میکرد . چسب روی دهنش رو کندم . همین که دهنش ازاد شد یه تف به صورتم انداخت .
-فک کردی ویکتور زندت میزاره؟ اگه بلایی سرم بیاری قول میدم ویکتور انتقام بگیره.
خندم گرفت . مثل دیوونه ها شروع کردم به خندیدن؟
-جوک مضحکی بود رزالین . فک کردی بعد از مرگ تو ویکتورم زنده میمونه؟
-هرز*ه عوضی ! چون ویکتور رهات کرد داری اینکارو میکنی نه؟
اخرین نخ سیگار رو از پاکتش در اودم . روی لبم گذاشتمش و روشنش کردم .
برانداز دقیقی از اندام لاغر مردنی رزالین کردم
-برام سواله چرا ویکتور با تو بهم خیانت کرد . تو نه قیافه خوبی داری و نه اندام خوبی . فقد بلدی رژ قرمز بزنی و پیرهن های زنونه کوتاه بپوشی . با اون پاشنه بلند مسخرت .
-تو یه روانی هستی . ویکتور درست میگفت .
دود سیگار رو از ریه هام بیرون دادم
-الان میفهمی؟
از سرما داشت میلرزید . سطل پر از یخ رو برداشتم توی وان خالی کردم . جیغش از شدت سردی بالا رفت
-من روانیم درست ! اما کسی که منو به این حال انداخت همون ویکتور توعه .
شاید مشکل از من بود که ویکتور رهام کرد . شاید این منم بودم که بد بودم . شاید این من بودم که لیاقت اونو نداشتم .
سرمو بالا گرفتم . دیگه بسه . من این راهو رفتم . دیگه جای برگشتی نیست . با دست چپم سیگار رو از لبم بیرون کشیدم و با دست راستم چاقوی توی جیب هودیم رو در اوردم .
-قراره ال استارم امروز حسابی کثیف شه نه؟
-زنیکه هرز*ه تو نمیتونی منو بکشی .
-میتونم و میکنم .
ته مونده سیگارم رو انداختم روی زمین . با اینکه هنوز تموم نشده بود !
ادما هم اینطوری هستن . من تموم نشده ولشو خواهم کرد !
-بیا با خون بازی کنیم . باشه رزالین؟!
.
.
.
برای پارت بعدی هستین؟

نظرات (۴۰)

Loading...

توضیحات

بیا با خون بازی کنیم . باشه رزالین ؟!

۱۷ لایک
۴۰ نظر

-رزالین درسته؟
توی وان حموم ولو ولو میخورد و صدا میکرد
-عجیبه . . . با اون دست و پا و دهن بستت میخوای چیکار کنی؟
شیر اب رو بستم . اب سرد توی زمستون . اب تنیه خوبی میشه .
نگهامو از شیر اب گرفتم به چشمای مشکیش خیره شدم .
-میدونستی چشات خیلی حال بهم زنه؟ اون دیوونه چشاته نه؟
کمی جلوتر رفتم و چونش رو گرفتم
-بعد از کشتنت چشاتو توی یه پاکت برای ویکتور میفرستم .
تقلا میکرد . چسب روی دهنش رو کندم . همین که دهنش ازاد شد یه تف به صورتم انداخت .
-فک کردی ویکتور زندت میزاره؟ اگه بلایی سرم بیاری قول میدم ویکتور انتقام بگیره.
خندم گرفت . مثل دیوونه ها شروع کردم به خندیدن؟
-جوک مضحکی بود رزالین . فک کردی بعد از مرگ تو ویکتورم زنده میمونه؟
-هرز*ه عوضی ! چون ویکتور رهات کرد داری اینکارو میکنی نه؟
اخرین نخ سیگار رو از پاکتش در اودم . روی لبم گذاشتمش و روشنش کردم .
برانداز دقیقی از اندام لاغر مردنی رزالین کردم
-برام سواله چرا ویکتور با تو بهم خیانت کرد . تو نه قیافه خوبی داری و نه اندام خوبی . فقد بلدی رژ قرمز بزنی و پیرهن های زنونه کوتاه بپوشی . با اون پاشنه بلند مسخرت .
-تو یه روانی هستی . ویکتور درست میگفت .
دود سیگار رو از ریه هام بیرون دادم
-الان میفهمی؟
از سرما داشت میلرزید . سطل پر از یخ رو برداشتم توی وان خالی کردم . جیغش از شدت سردی بالا رفت
-من روانیم درست ! اما کسی که منو به این حال انداخت همون ویکتور توعه .
شاید مشکل از من بود که ویکتور رهام کرد . شاید این منم بودم که بد بودم . شاید این من بودم که لیاقت اونو نداشتم .
سرمو بالا گرفتم . دیگه بسه . من این راهو رفتم . دیگه جای برگشتی نیست . با دست چپم سیگار رو از لبم بیرون کشیدم و با دست راستم چاقوی توی جیب هودیم رو در اوردم .
-قراره ال استارم امروز حسابی کثیف شه نه؟
-زنیکه هرز*ه تو نمیتونی منو بکشی .
-میتونم و میکنم .
ته مونده سیگارم رو انداختم روی زمین . با اینکه هنوز تموم نشده بود !
ادما هم اینطوری هستن . من تموم نشده ولشو خواهم کرد !
-بیا با خون بازی کنیم . باشه رزالین؟!
.
.
.
برای پارت بعدی هستین؟