فن فیکشن Kill Or Kiss __ پارت 92

۱۷ نظر گزارش تخلف
bangtan pinky girl
bangtan pinky girl

ـ بچه شکلاتو پیدا کردیم و ...
در یهو باز شد و جونگ کوک اومد تو .
با دیدن ما شوکه شد و ما هم سریع ازهم دور شدیم . صورت جونگ کوک ازحرص قرمز شده بود .
خو معلومه عصبی میشههههههه -ـــــ- لبای هیونگش رو پیشونیم بودددد .
واسه اینکه جو سنگینو عوض کنم سریع خواستم برم بیرون ـ عه پیداش کردین ؟ پس منم برم ریتا رو صدا کنم .
جونگ کوک جلوی در جلوم وایساد ـ اون چی بود ؟
من ـ چ..چی چی بود ؟
واییییییی این چی بود گفتمممم ... الان وی ناراحت میشهههههه . الان فک میکنه ازش بدم میادددددد .
جونگ کوک مشکوک بهم نگاه کرد ـ پس هیچی نبود ؟
با دستم پشت گردنمو خاریدم ـ چیزه ... خب .. اینم درست نیست زیاد .
وایییییییییی اینم بد شددددددددددد . الانم جونگ کوک ناراحت میشهههههههههههه T~T الان فک میکنه به وی یه حسایی دارم . الان جونگ کوک فک میکنه یه چیزی بین من و وی هست که همیشه پسش میزنم .
جو اتاق داشت بدتر میشد و جونگ کوک و وی با حرص به هم خیره شده بود . انگار داشتن با چشماشون واسه همدیگه خط و نشون میکشیدن .
سریع از اتاق زدم بیرون و رفتم پیش ریتا . داشت کاغذای شکلاتارو میزاشت کنارهم .
من ـ چی نوشته ؟
ریتا ـ خب راستشو بخوای نمیفهمم 0ـ0
کنارش نشستم . اره راس میگفت اصلا کلمات معنی نمیدادن .
من ـ بزار منم امتحان کنم .
کاغذارو جابه جاشون کردم و بالاخره تونستم باهاشون یه جمله بسازم :
" کیم جنی ، یوجین عزیزم ، بیا همه اینا رو جایی که همه چی شروع شد تمومشون کنیم . خودت میدونی کجا باید بری "

نظرات (۱۷)

Loading...

توضیحات

فن فیکشن Kill Or Kiss __ پارت 92

۱۳ لایک
۱۷ نظر

ـ بچه شکلاتو پیدا کردیم و ...
در یهو باز شد و جونگ کوک اومد تو .
با دیدن ما شوکه شد و ما هم سریع ازهم دور شدیم . صورت جونگ کوک ازحرص قرمز شده بود .
خو معلومه عصبی میشههههههه -ـــــ- لبای هیونگش رو پیشونیم بودددد .
واسه اینکه جو سنگینو عوض کنم سریع خواستم برم بیرون ـ عه پیداش کردین ؟ پس منم برم ریتا رو صدا کنم .
جونگ کوک جلوی در جلوم وایساد ـ اون چی بود ؟
من ـ چ..چی چی بود ؟
واییییییی این چی بود گفتمممم ... الان وی ناراحت میشهههههه . الان فک میکنه ازش بدم میادددددد .
جونگ کوک مشکوک بهم نگاه کرد ـ پس هیچی نبود ؟
با دستم پشت گردنمو خاریدم ـ چیزه ... خب .. اینم درست نیست زیاد .
وایییییییییی اینم بد شددددددددددد . الانم جونگ کوک ناراحت میشهههههههههههه T~T الان فک میکنه به وی یه حسایی دارم . الان جونگ کوک فک میکنه یه چیزی بین من و وی هست که همیشه پسش میزنم .
جو اتاق داشت بدتر میشد و جونگ کوک و وی با حرص به هم خیره شده بود . انگار داشتن با چشماشون واسه همدیگه خط و نشون میکشیدن .
سریع از اتاق زدم بیرون و رفتم پیش ریتا . داشت کاغذای شکلاتارو میزاشت کنارهم .
من ـ چی نوشته ؟
ریتا ـ خب راستشو بخوای نمیفهمم 0ـ0
کنارش نشستم . اره راس میگفت اصلا کلمات معنی نمیدادن .
من ـ بزار منم امتحان کنم .
کاغذارو جابه جاشون کردم و بالاخره تونستم باهاشون یه جمله بسازم :
" کیم جنی ، یوجین عزیزم ، بیا همه اینا رو جایی که همه چی شروع شد تمومشون کنیم . خودت میدونی کجا باید بری "