روزی روزگاری 2
روزی روزگاری شخصی نزد بزرگی رفت....
و گفت ای شیخ بیقرارم :(
و شیخ ساعتی را برای روز بعد معین کرد...
برای قرار....
و اینگونه بود که شخص باقرار شد@-@
تا حکایات بعد باز هم بدرود@-@
نظرات (۱۲)